دو داستان که بصورت همزمان و پایاپای روایت می شوند، قصه زندگی خسرو، مردی که تمام ثروت خانوادگی اش را از دست داده است و پس از سال ها به خانه قدیمی، کلبه ای سرشار از یاد عشق قدیمی اش سیمین، بازگشته؛ قصه ی دیگر را نویسنده ای جوان با نام جعفر مهدوی نگارش کرده و برای خسرو فرستاده است. داستان، زندگی اسفندیار و همسرش پریوش را به تصویر می کشد. کارگری که یک روز صبح هنگام برخاستن از خواب تاب حرکت را در بدن خود نمی یابد.