کتاب مستاجر

The Tenant
کد کتاب : 25037
مترجم :
شابک : 978-9643623371
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 202
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1964
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 11
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت

معرفی کتاب مستاجر اثر رولان توپور

مستأجر رمانی است نوشته ی رولاند توپور، نویسنده ی فرانسوی زبان . مستأجر که در اصل در فرانسه در سال 1964 منتشر شد ، داستان یک پاریسی تبار لهستانی است ، کاوش در بیگانگی و هویت ،در مورد این سوال که ما چگونه خودمان خودمان را تعریف می کنیم . ترلکوفسکی مستاجری که به خانه ی جدیدش پا می گذارد. خانه ای که مستاجر قبلی آن خودکشی کرده است. او کم کم به عجیب و غریب بودن همسایه ها و محیط آپارتمان پی می برد و ...
در یک سطح ، مستاجر داستان ارواح است ، داستانی در مورد تسخیر . در سطح دیگر ، این داستان، مطالعه ی روانشناختی انسان است ، انسانی که در دنیای خصمانه ی نیروهای غیب و نامفهوم که کمر به نابودی او بسته اند گرفتار شده است. سرانجام ، مستأجر ممکن است در مورد مسئله بیگانگی فرد در جهانی ناشناس ، شهری متمدن اما بیگانه باشد.
به هر حال ، رولان توپور ، نویسنده جوان فرانسوی ، کافکا و احتمالا پو و هیچکاک را بخوبی می شناسد. بسیاری از صحنه های مستاجر ، در واقع ، کیفیت کابوس وار کتاب ، انسان را به یاد رمان های محاکمه، قصر و به ویژه مسخ می اندازد.
مستأجر وقایع هولناک و جذابی که به جنون می رسد را نشان می دهد ، زیرا ترلکوفسکی از نظر آسیب شناسی یک بیگانه اسن در آن محیط ، که با یک خودکشی معمایی که حضورش در آپارتمان جدید او به شدت حس می شود ، درگیر می شود. مستاجر بیش از آنکه یک داستان در مورد تسخیر روح باشد ، رمانی درباره کاوش اعماق گناه ، پارانویا ، و وسواس جنسی است.
فیلمی با اقتباس از این کتاب توسط رومن پولانسکی در سال 1976 ساخته شد که خودش هم نقش اول آن را بازی می کرد.

کتاب مستاجر

رولان توپور
رولان توپور (به فرانسوی: Roland Topor) (زاده ۱۹۳۸– درگذشته ۱۹۹۷) تصویرگر، نقاش، کاریکاتوریست و نویسنده فرانسوی بود.
قسمت هایی از کتاب مستاجر (لذت متن)
حالا که می خواستند به رغم میلش او را به آدم دیگری بدل کنند پس او نشانشان می داد که چه توانایی های نهفته ای دارد. آنها را توی زمین خودشان شکست می داد و جواب نقشه های شیطانیشان را هم با یکی از نقشه های هولناک خودش می داد. مغازه ای که تلرکوفسکی واردش شد بوی گرد و خاک و پارچه ی نم دار می داد. پیرزنی که مسئول اداره ی آن جا بود حتی به اندازه ی سر سوزنی هم از ظاهر تلرکوفسکی تعجب نکرد. تلرکوفسکی فکر کرد او لابد باید به دیدن صحنه های این چنینی عادت داشته باشد. تلرکوفسکی زمان زیادی را صرف دیدن و انتخاب زمان زیادی کرد که پیرزن برای او آورده بود. کلاه گیس ها گران قیمت تر از آن بودند که انتظارش را داشت. با این حال در انتها گران ترین کلاه گیس را خرید. کلاه گیس را که روی سرش گذاشت بیشتر شبیه کلاه خودی از جنس خز بود. ابدا ظاهر ناخوشایندی نداشت. بعد هم بدون آن که کلاه گیس را از سرش بردارد مغازه را ترک کرد. در نسیم خنک خیابان طره های بلند مو همچون چین های پرچمی در اهتزاز با ملایمت به صورتش می خوردند.

چیزی که به ملایمت به صورتش می خورد پرچم نبود. پارچه ی کهنه ای بود که هستی شرم آور او را از نظر پنهان می کرد. بسیار خوب حالا که اینطور بود پس او هم این بازی را تا پایان منطقی اش دنبال می کرد. تمام بدنش را با نوار باند پیچی می پوشاند تا هیچ کس نبیند او به چه جذامی وحشتناکی تبدیل شده است.