خودشان دو نفر بودند، ولی سه تا کیف امانت بگیری داشتند (پاد گفته بود: «سومی را می بریم که اگر چیزی پیدا کردیم دست خالی نمانیم. امانت بگیر ناشی فقط به خاطر اینکه کیف اضافی همراه ندارد موقعیت های زیادی را از دست می دهد»). پاد موقع بازکردن در اول که با سنجاق قفلی چفت شده بود کیف ها را زمین گذاشت. سنجاق بزرگی بود و دست های کوچکش نمی توانستند بازش کنند. آریتی دید که پدرش کل وزنش را روی سنجاق انداخت، طوری که پاهایش از زمین بلند شدند. بعد در حالی که از دست هایش آویزان بود، وزنش را در طول سنجاق جابجا کرد و خودش را به غلاف منحنی آن رساند. هم زمان با حرکت پاد، سنجاق باز شد و او هم خودش را آزاد کرد. پاد خاک دست هایش را تکاند و گفت: «تو نمی توانی بازش کنی. خیلی سبکی. مادرت هم نمی تواند. بیا برویم، آهسته و ساکت.» درهای دیگری هم بودند که پاد همه شان را باز گذاشت (با زمزمه گفت: «هیچ وقت در را در حال بیرون رفتن نبند، ممکن است مجبور شوی خیلی سریع برگردی.») و بعد از مدتی، آریتی نور محوی در انتهای راهرو دید. آستین پدرش را کشید و زمزمه کرد: «همین جاست؟»
در این مطلب می خواهیم درباره ی چگونگی به تصویر کشیدن «شخصیت های کودک» در داستان ها صحبت کنیم و درک بهتری را از ویژگی های آن ها به دست آوریم.
آیا کودک شما هر روز مطالعه می کند، نه به خاطر این که مجبور است، بلکه چون خودش دوست دارد؟
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟