یک داستان ناپلی جذاب دیگر از نویسنده ی پرفروش کتاب «دوست باهوش من».
به شکل خیره کننده ای صادقانه، بی پرده و فراموش نشدنی.
این رمان تأثیرگذار، به این راحتی ها از یاد نمی رود.
در نهایت مگر چه کار وحشتناکی کرده بودم؟ واقعیت این است که برای سال ها زنی بودم که احساس می کردم از دست رفته ام. آرزوهای جوانی را تماما بر باد رفته می دانستم و خودم را عقب مانده، در صف مادر و مادربزرگ و سلسله ی زنان کم حرف و بداخلاق اجدادی ام می دیدم. اگرچه فرصت هایم از دست رفته بودند، جاه طلبی ها همچنان با من بودند و از جسم جوان و خیال پردازی که طرحی روی طرح قبلی می ریخت، تغذیه می کردند.
به نظرم می آمد بدون آن که فرصت آزمایش داشته باشم، زندانی ذهنم شده ام و این عذاب بزرگی بود. وقایع کوچکی به عنوان زنگ خطر رخ داده بودند که ناشی از افسردگی یا مخالفت با آداب و رسوم نمی شدند، چیزی ماورای آن ها بود.
دخترهایم را وقتی حواسشان نبود، نگاه می کردم. حسی پیچیده و متناوب از محبت و نفرت نسبت به آن ها احساس می کردم. گاهی اوقات فکر می کردم «بیانکا» غیر قابل تحمل است و به خاطر آن رنج می کشیدم. بعد فهمیدم که خیلی محبوب است، دوست های زیادی دارد و فهمیدم که فقط من او را غیر قابل تحمل احساس می کردم. من، مادرش، و از آن پشیمان شدم.
جالب نبود. یه داستان خیلی خیلی معمولی
فیلمش هم ساخته شده محصول ۲۰۲۱