غراب شیطان کشتی مرموزی بود که جاشوها و ناخداها، قصه ها از آن ساخته بودند. به وقت طوفان با چراغ های نورانی بر آنان ظاهر می شد و نوید مرگ می داد. عده ای می گفتند غراب شیطان ماشوئه ای است که صدها جن در آن پارو می زنند. عده ای هم می گفتند موتورلنجی است که با باد عقرب می آید و بر عالیه اش اجساد دریانوردان گناهکاری که به دریا و عظمتش بی احترامی کرده اند را به ساطور، طناب پیچ کرده اند. بوکسرعلی از این داستان ها ابایی نداشت.
اینم بگم که با توصیفاتش خیلی خوب و قشنگ تصویرسازی توی ذهن رو برات انجام میده مخصوصا جاهاییکه مثلا هم زمان دو تا تصویر از دو روایت متفاوت رو خط به خط برات توصیف میکنه حالا این دو روایت جاهایی مکان هستش و یه جاهایی دو تا زمان مختلف رو باهم روایت میکنه اونجاهاش رو دوست داشتم. مثل صحنه دنبال کردن اون جاشو و پریدنش که هم زمان داشت خاطره پریدن اون شخص در جوانی از بالکن خونه نامزدش رو باهم توصیف میکرد
نکته آموزنده ای نداره فقط برای سرگرمی و هیجان خوبه! برای علاقمند کردن به مطالعه و کتابخوان کردن نوجوانان میشه بهشون پیشنهاد کرد
حرف نداره دمتگرم آقای ایزدی چ داستانی معرکه ای