من آدم بی شرفی هستم. این را عمه کوکب گفته. و عمه کوکب هیچ وقت حرف بی ربطی نمی زند. خودم زنگ زده و خبرش کرده بودم. با وانت بار لکنته ای آمده بود. لابد اول رفته بود دادستانی و پول گلوله ها را پرداخته بود که دژبانی اجازه داده بود بیاید توی پادگان.
روایتی خاطره وار که در ده بخش مستقل اما مربوط به یکدیگر گفته شده طوری که ترتیب و اولویت خواندن بخشها اهمیتی ندارد و مخاطب باید خود ترتیب زمانی این داستان را مثل پازل کنار یکدیگر قرار دهد. نویسنده با ظرافت،دقت و ایجاز اکثر المانهای جنوب مثل شط،شرجی،مضیف،پالایشگاه،نشست و برخاستها و حرف زدن ها،درختهای لوز و اکالیپتوس و خارشترو... در ۸۰صفحه توصیف کرده است.
مردم، برگ هیچ درختی نیست و هیچ دردی را دوا نمیکند.” برگ هیچ درختی داستانی رئالیستی،گاهی طنز از زبان سیامک(راوی داستان) و فضا_زمان آن در دهه پنجاه و جنوب کشور اتفاق میافتاد.روایت جوانانی که برای سربلندی مردم علیه نظام هستند ولی خبر ندارند که مردمانشان بی روح و بیشرف شده اند و در اخر باید در پشته هایی(قبر بدون نام افراد سیاسی)خاک شوند کهتر اطراف آن جز خارشتر نمیروید.خارشتر هایی که زیاد میشوند و خاری میشند در چشمان آن مردمان.