حالا گاهی خودم را سرزنش می کنم که چرا همان موقع از خانه بیرون نزدم.اما این سرزنش همیشگی نیست.بعضی وقت ها هم به خودم می گویم تو شاهد بودی.برای همین است که این ها را می نویسم. از در اتاق تو رفتم و همان جا خشکم زد.شاخه گل مریم جلو پاهایم افتاد.کبریت انگشتان لرزانم را سوزاند. چ.ب کبریت را انداختم.با عجله کبریت دیگری زدم. مرد میان سالی به پشت کف خاکی اتاق افتاده بود و چشمانش به سقف خیره بود.
کتاب دست نوشته ها