کتاب سقوط مردی از آسمان به چه معناست؟ شامل 12 داستان کوتاه از نویسنده ی نیجریه ای لسلی نکاآریما است. آریما در این داستان ها می کوشد تصویری صادقانه از زندگی افراد حاشیه ارائه بدهد. کاراکترهای او در این قصه ها از میان فرودستان جامعه برآمده اند، خانواده های فقیر، بدون چشم انداز روشن آینده و سرخوردگانی که فرزندانشان به جای درس و مدرسه و تفریح به ذله دزدی، چاقو کشی، جیب بری و کارهای خلاف می پردازند و و نویسنده با استادی به ترسیم چهره های این گونه افراد می پردازد. او که به خوبی لایه های اجتماعی نیجریه و از آن سو مهاجران آفریقایی تبار را می شناسد با استادی قهرمانان یا ضد قهرمانان خود را بر می کشد و خواننده را به اجبار وا می دارد تا با این زنان و مردان حاشیه نشین هم ذات پنداری و یا حداقل همدردی کند.دختران ، همسران و مادران در اولین مجموعه قابل توجه آریما خود را در موقعیت های خارق العاده ای پیدا می کنند: زنی که به نظر می رسد روح مادرش از عکس فامیلی خانواده خارج شده است ، کسی که از کودکی خسته شده است متوسل می شود به اینکه از موی انسان یک کودک بسازد و کسی که با توانایی معجزه آسایی برای از بین بردن درد عاطفی... آنچه آنها را متحد می کند ، سختی دنیایی است که در آن سکونت می کنند ، دنیایی که در آن آینده نامشخص است ، فرصت ها کم هستند ، و شانس به سرعت تغییر می کند. این مجموعه با ویژگی زنده بودن ، بی واسطه بودن و توانایی ظاهرا بی پایان نویسنده در مجذوب کردن جهانیان کار یک نویسنده ی فوق العاده با استعداد را در آغاز کار درخشانش به نمایش می گذارد.
داستان های زیبا نوشته شده ... درباره ی آنچه ما را انسان می کند و اینگونه چگونه خانه را تعریف می کنیم صحبت می کند. و این ها در یک مجموعه ی فوق العاده جمع شده اند.
مجموعه ای قابل توجه. از میان تمام مهارت های فوق العاده ی اریما این ممکن است بهترین مهارت او باشد: او داستان هایی می نویسد که ارزش دوبارخ خواندن را دارند نه بخاطر آنکه ناواضح یا گیج کننده اند بلکه بخاطر دوباره دیدن هر جمله ی نفیسش و توصیفات زیبای بی همتایش. به هیجان آورنده و اصل.
صدای آریما پر جنب و جوش و تازه است ، مباحث او به یک اندازه به موقع و نیز بی زمان است... این کتابی باریک و نادر است که باعث شده مجبور شوم آن را به دست دوستانم بدهم و بگویم باید این را بخوانید
برای یک زن جوان لحظه ای که مادرش بچه ی او را از نعمت زندگی برخوردار می کند یکی از لحظه های شاد زندگی است. وقتی زنی از کاردستی دو دختر تعریف کرد: «چه کوک های محکم و دوست داشتنی ای زدید.» و برایشان آرزوی خوشبختی کرد، چهره شان گل انداخت و لبخند زدند. اوگچی برایشان آرزو کرد که جایی غرق شوند و بمیرند، البته نه با صدای بلند زنی که تبریک گفته بود به سمت او برگشت، مشتاق بود تا حس تحسینش را بگستراند، اما همین که به اوگچی نگاه کرد و لباس نخ نما و آغوش خالی و کلیت غیرقابل توجه او را دید، فقط لبخندی از روی خجالت زد و به انگشت هایش خیره شد. تا آخر مسیر اوگچی به او خیره شد و امیدوار بود آسایش را از او بگیرد.