یک بار، برای مدت یکی دو ماه، تصمیم گرفتم مرد دیگه ای باشم؛ عضلانی. زیاد فکر نکنم و به جای اینکه بدنم چوب خشک باشه، درشت و عضلانی باشه. آشپزخانه برام ویتامینه و تخم مرغ خام آمیخته با کلم و گرده ی مخصوص زنبور عسل و جوانه ی گندم آماده کنه و از این جور چیزها. دست از مشروب خوردن برداشتم و همه ی هله هوله های داریوش رو ریختم تو توالت. صورتم رو تمیز نگه می داشتم. می دویدم. کتاب می خوندم. کارهایی رو که معلم سرخانه ام بهم می داد، انجام می دادم. پسری نمونه و برادری خوب شده بودم. بزرگ ترها نمی دونستند چی درباره ام بگن.