در جمع و با بهره گیری از نظرگاه جیمز ( ۳۰) ، تمامی برداشت ها از واژهی من یا خود را می توان در دو مقولهی من داننده ( ۳۱) و من دانسته ( ۳۲) تقسیم کرد ( ۳۳) . گاهی مراد از من یا خود، عامل پردازش اطلاعات و هدایت رفتار است، حسی فرارونده از آگاهی و عاملیت که تجربهی مستقیم و ابطال ناپذیر ماست. همه می دانیم هشیاری چه حسی است. هر فردی با یک درون نگری ساده متوجه یک من در درون خود می شود: « جوهری بی همتا که مدرک ادراکات ما، متفکر افکار ما، عامل اعمال ما، و حسگر احساسات ما است. در این معنا، مفهوم من یا خود از مفهوم هشیاری قابل تفکیک نیست ( ۳۴) » ، مثل هشیاری ما به تابلو نقاشی روی دیوار . هنگامی که موضوع آگاهی یک فرد خودش می شود آن را خود-آگاهی می نامیم. برای مثال، من به یک تابلو نقاشی هشیارم، اما هنگامی که از فکر « این نقاشی زیباست » آگاه می شوم و از ارزیابی دیگران درخصوص اظهار نظرم درباره ی آن نقاشی نگران می شوم، هشیاری، به « هشیاری به خود ( ۳۵) » بدل می گردد. می توان حس فرارونده و سیال خودآگاهی ( من داننده ) را از دو جنبه بررسی کرد: آگاهی پدیداری ( ۳۶) یا خودآگاهی عصبشناختی، و دسترسی به اطلاعات. خودآگاهی عصبشناختی همان هشیاری جسمانی است که درمقابل خواب یا اغما قرار می گیرد. دسترسی به اطلاعات، توانایی سخن گفتن از محتوای ذهن خود است. دسترسی به اطلاعات نوعی خودآگاهی سیال در نظر گرفته می شود که با بازداری و مفهوم سرکوبی در روانکاوی و همچنین ناهشیار شناختی مرتبط است. ممکن است اطلاعات خارج از دایرهی آگاهی ما باشد، اما همچنان ادراک و رفتارمان را تحت تاثیر قرار دهد. درخصوص ناهشیاری، بازداری، و سرکوبی در فصل سوم مفصل سخن خواهم گفت. مقولهی دوم من یا خود، بازنمایی های پایدار ذهنی ( من دانسته ) است. مراد از بازنمایی ذهنی، نوعی نماد درونی است که نماینده ی یک شیء بیرونی، یک شکل از ارتباط یا تجربه ای خاص، در ذهن است: مجموعه ای از اطلاعات که الگویی از کنش و واکنش را نشان می دهد. بازنمایی ذهنی محصول تعامل با محیط فیزیکی و اجتماعی و یادگیری های ناشی از این تعامل ها است. بازنمایی های ذهنی به درجات مختلف آغشته به احساسات ساده و ترکیبی اند.