ظرفیت آدمی در مواجهه با واقعیت های زندگی محدود است. از روزی که نطفه ی ما بسته می شود، مدام با حقایقی روبرو می شویم که فراتر از ظرفیت ماست و باید چنان سینه را فراخ کنیم که احساس ناشی از واقعیت پیش رو را تاب آوریم و بتوانیم به عمل سازنده ای دست بزنیم تا با آن واقعیت کنار بیاییم. کنار آمده و نیامده، بعدی در راه است. اما چه کنیم که خیلی از مواقع سینه مان آنقدر فراخ نیست که احساسات منتج از واقعیت را در خود هضم کند، یا دست هایمان آنقدر بلند و قدر نیست که حقیقت پیش رو را اهلی کنیم. نه تاب احساس ناشی از حقیقت پیش رو را داریم و نه می توانیم طوری با آن ارتباط برقرار کنیم که به نفع ما و احساسات و نیازهایمان باشد. این امر در خصوص حقایق تلخ و شیرین هر دو مصداق دارد. ظرفیت محدود برای لذت بردن و ترس از موفقیت پدیده چندان نادری نیست. گاهی تاب تلخی را نداریم و گاهی تاب شیرینی را. گاهی تاب درد ناشی از فقدان و آزار را نداریم و گاهی تاب شیرینی وصال و پیروزی را. اینجاست که در ذهن ما روش های گریز از واقعیت درون و برون بیدار و تقویت می شود، روش هایی که جزئی از ساختار فطری ذهن و مغز ماست. محدودیت ذهن ما در مواجهه با احساسات منتج از واقعیت های گوناگون به یمن مظاهر زندگی مدرن بیشتر و بیشتر شده است. انسان های قرون گذشته مملو از شور و ترس از زندگی بودند که این شور و ترس در اسطوره ها نمایان است. اسطوره ها نشان می دهند که بشر گذشته چگونه زندگی را تجربه می کرد و چگونه تجربه های درونی و احساسی خود را در قالب داستان هایی در جهت فهم و درک رویدادهای زندگی، به بیرون از خود فرا می افکند. این داستان ها تلاشی خودکار و ناهشیار برای تحمل احساسات برخاسته از درد زندگی و ابهام زدایی از جهان مملو از راز بود، که بیش از آنکه جهان بیرون را تبیین کند، جهان درون را هویدا می ساخت.