قدرتمند.
هیجان انگیز، تکان دهنده و هولناک.
کتابی شگفت انگیز.
به سادگی محاسبات لازم را انجام دادم. حتی اگر تمام لباس هایم را هم از تن بیرون می آوردم و آن ها را به هم گره می زدم، طول شان بیش از پنج و هفت دهم متر نمی شد. زائده شیشه ای در نقطه ای پنهان از دید به سطح زیرین پل وصل بود. دریغ از کوچک ترین دستاویزی که سیواردن بتواند با کمک آن خود را بالا بکشد.
استحکام زائده های رنگی به اندازه خود پل نبود ،برآورد می کردم که مارپیچ قرمز ظرف سه الی هفت ثانیه زیر وزن سیواردن بشکند. گرچه این برآورد دقیق نبود، ولی شکی نبود که اگر دنبال کمک بروم، وقتی برخواهم گشت که دیگر دیر شده است.
اعماق پرتگاه همچون گذشته زیر لایه ای از ابر پنهان بود. قطر لوله های کف پرتگاه ناچیز بود [چه بسا کوچک تر از پهنای دو دست به پهلو گشاده ] و عمق شان دقیقا برعکس. سیواردن با آخرین رمق و نفسی که برایش باقی مانده بود صدا زد: «برک... می توانی کمکم کنی؟» خوب، دست کم از «کمکم کن!» بهتر بود. پرسیدم: «به من اعتماد داری؟»
در میان همه ی قالب های ادبی، تنها ژانر علمی تخیلی است که به تغییر به عنوان هسته ی اصلی شکل دهنده ی روایت خود می نگرد و داستان را در محیط جدید و جذاب جامعه ای متفاوت نقل می کند.
اول که شروع به خوندن کتاب کردم به نظرم جذاب اما نامفهوم بود، چند فصل خوندم و بازم هم چنان قضایا و زمان رخ دادنشون برام گیج کننده بود. خصوصا اینکه با کلی عنوان و اسم هم روبرو میشدم توی هر فصل، که مطابق با این خلاقیت جالب و جذاب نویسنده، جنسیت صاحبشون هم معلوم نبود. من تا چند فصل اول واقعا تقریبا نمیدونستم چی به چیه، ولی بعد از اینکه سرچ زدم و خلاصه کلی داستانو خوندم فهمیدم به طور کلی با چی سر و کار دارم. و بعد بالاخره داستان برام واضح و بسیار بسیار جذاب شد. عدل الحاقی از اون دست داستانای پیچیده و پرتعلیقی بود که شاید با تصور کلی از ژانر علمی تخیلی یه ذره فاصله داشته باشه اما حقیقتا جزو جذابترین و بهترین داستان هایی بود که توی این ژانر خوندم. به نظرم از اون دست داستان هایی بود که میشه چند بار خوندش و هر بار یه نکتهی جدید کشف کرد. داستان واقعا خلاقانه بود و من با هر صفحه با خودم فکر میکردم که نویسنده اش چه ذهن جالبی داشته. فکر میکنم که عدل الحاقی از اون داستان هایی باشه که به مذاق همه خوش نیاد اما اونهاییم که به این کتاب علاقه مند بشن، احتمالا عمیقا از خوندنش رضایت خاطر خواهند داشت. برای من که همینطور بود. چون اوایل حس میکردم که خیلی با این داستان ارتباط نگرفتم ولی رفته رفته مدام خودمو بیشتر غرق در داستان پیدا کردم و وقتی به صفحهی آخر جلد این جلد رسیدم، واقعا خوشحال بودم که تا آخر خوندمش. شخصیت پردازیهای داستان واقعا یکی از بهترین بخشهای کتاب بود. جوری که واقعا تک تکشون به یاد موندنی بودن. به خصوص شخصیت اصلی، برک، اسک یکم عدل تورن. جهان سازی، دیالوگ ها، شیوهی پیش رفتن داستان، روایت اتفاقات، همه چیز واقعا خوندنی و دلپذیر بود. هرچند بازکم میگم که عنوان و اسمها یه جاهایی واقعا گیج کننده بود و همون طور که گفتم ممکنه مطابق سلیقهی همه نباشه، اما فکر میکنم از خوندنش پشیمون نشید. به هر حال بی دلیل جزو شاهکارهای ادبیات علمی تخیلی نیست! ❤ پ. ن: و فکر کنم وقتی داستانو خوندین متوجه بشید چرا مترجم این عنوانو برای داستان انتخاب کرده پ. ن2: از مترجم عزیز و ناشر هم بابت ترجمهی این اثر زیبا ممنونم. امیدوارم به زودی جلدای بعدیش هم ترجمه و نشر بشن❤
چه اسم مزخرفی مترجم استفاده کرده
داداش این اسم اصلی کتاب هستش
اسمی که مترجم برای این کتاب انتخاب کرده خیلی بد و غیر قابل هضمه