کتاب فریاد خاکستری

Faryad-e Khakestari
کد کتاب : 30455
شابک : 978-6009876259
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 192
سال انتشار شمسی : 1400
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 11 آذر
قسمت هایی از کتاب فریاد خاکستری (لذت متن)
آخرین لقمه ساندویچ را نیز در دهانم گذاشتم و دسته کلید را از روی میز رستوران برداشتم و بیرون زدم. نسیمی خنک به صورتم خورد. به سمت موتورم رفتم و سوار شدم؛ از آخرین مدل های آپاچی. پیش از آنکه حرکت کنم، گوشی ام را از جیب شلوار جین آبی رنگم بیرون آوردم تا ببینم کسی پیام داده، یا زنگ زده است یا نه. اتفاق خاصی نیفتاده بود، به جز اینکه از شماره ای ناشناس پیام آمده بود: «سلام. » رسم ادب به جا نیاوردم و سرراست نوشتم: « شما؟ » گوشی را به جیبم برگرداندم و کلاه را بر روی سرم گذاشتم و موتور را روشن کردم و راه افتادم. هنوز یک ساعت تا قرارم با مبینا مانده بود. در این فکر بودم که باید برای او چیزی خوب به عنوان هدیه بخرم. در فکر خودم، عطر یا ادوکلن بود، ولی دیشب رعنا گفت که بهتر است شال یا روسری بگیرم. به هر حال، مبینا دختری بود که پس از رابطه عاطفی ناموفقی، توانسته بود آرامش را به من برگرداند. و نباید برای او کم می گذاشتم. طولی نکشید که از پاساژی در ولیعصر، یک روسری قرمز با طرح هایی ملایم خریدم. امّا به سرم زد یک چیز دیگر نیز بگیرم؛ چیزی که مبینا خیلی دوست داشته باشد و غافلگیر شود. و آن هم چیزی نبود به جز یک جلد کتاب. توی کتابفروشی، متوجه شدم پیامک دیگری از همان فرد ناشناس برای من رسیده است. نوشته بود: « من شما رو می شناسم. خیلی خوب! شما روزبه حمیدی هستین. » در پاسخ نوشتم: « نمی فهمم چی میگی. واضح حرف بزن. » بیشترین احتمالی که به ذهنم می رسید، این بود که کسی از اطرافیانم قصد سر به سر گذاشتن با من دارد.