حال خوشی داشتم. شکر خدا همه چیز روبه راه بود. مزد خوبی می گرفتم، ننه ام راضی بود و مثل زن های خوشبخت می خندید. اوستا مثل پدرم بود، جای خالی پدرم را پر کرده بود. کار را بالاخره یاد گرفته بودم و از کار کردن لذت می بردم. مهم تر اینکه امسال بهار برایم زیباتر جلوه می کرد، نسیم بهار بوی خوشی به همراه داشت. مالشی در دلم بود که لذت بخش بود. احساس می کردم همه را دوست دارم، حتی فکر می کنم انیس خانم را هم دوست داشتم، و بی اعتنایی آقا ناصر را هم تحمل می کردم. حق می دادم آخر فکر می کرد من هنوز بچه ام کم محلی می کرد، آرام آرام که بزرگ شوم با من دوست می شود. شب ها بعد از شام شب چره را می رویم خانه آنها، من هم زن بگیرم و بساطی جور کنم آنها هم می آیند پیش ما. زن هایمان مثل خواهر می شوند، ما هم مثل برادر. مادر هم که عاشق بی قرار انیس خانم است، زندگی او منتهای آرزویش هست، اوستا هم با زنش به جمع ما می پیوندند. به به چه می شود! پدر و مادردار می شویم، پدربزرگ، مادربزرگ، مادر، خواهر، برادر، بچه، بچه های من به آقا ناصر عمو ناصر خواهند گفت. بچه های او هم حتما به من عمو رحیم می گویند. نه، خوب است دایی رحیم بگویند، مرد بیگانه برادر زن بیگانه بشود بهتر است که برادر شوهرش شود. مگر چه فرقی می کند؟ دل باید پاک باشد، چشم باید پاک باشد، اسم ها چیزی را عوض نمی کنند، چه چیزها که ندیدیم و نشنیدیم، وای خدا به دور مگر مادر نمی گفت... یک دفعه دیدم سایه ای جلوی در دکان را گرفت. گرمای آفتاب قطع شد و بلافاصله صدای بچگانه ای گفت: «اه...» سرم را بلند کردم، رنده را از روی چوب برداشتم. دختر بچه ای بود، گفتم: اه به من دختر خانم؟ از حرفی که زده بودم خنده ام گرفت. لبخندی زدم، اما زود لبخند از لبم پرید. چه مرگم شده بود؟ من که این قدر گستاخ نبودم. اگر پدر یا مادرش پشت سرش باشند چه! چه غلطی کردم؟ دیوانه شدی، رحیم؟ این چه حرفی بود زدی! اما با کمال تعجب دختر گفت: چرا اه به شما؟ مگر شما اه هستید؟ توی دلم گفتم عجب بچه پررویی هست! عجب حاضر جواب است! گفتم: لابد هستم و خودم نمی دانم. آمد داخل دکان! رنده را روی چوب گذاشتم و کاملا به طرفش برگشتم. نمی دانستم یک بچه آن هم دختر داخل دکان نجاری چه کاری می تواند داشته باشد؟ از سر و وضعش معلوم بود که بچه اعیان اشراف است. چادر چاقجور گران قیمتی داشت. پیچه دست دوز روی صورتش بود. بیرون را نگاه کردم، لله ای نوکری هم به دنبالش نبود. آخر این بچه تنها این جا چه کار می کند؟ با صدایی که احساس کردم می لرزد، گفت: برایتان پیغام دارم. تعجب کردم. یک لحظه فکر کردم اوستا از منزل بشیرالدوله فرستاده میخی، چکشی، رنده ای، چیزی لازم دارد و پرسیدم: «برای من؟» خیلی مودبانه پاسخ داد: «بله!» فکر کردم شاید برای اوستا پیغام آورده و مرا به جای اوستا گرفته، گفتم: من رحیم نجار هستم ها! می دانم. می دانست؟ از کجا می دانست؟ من تازگی رحیم نجار شده بودم. از روزی که اوستا از کارم تعریف کرده بود این اسم را پیدا کرده بودم. جز خودم و ننه ام هیچ کس دیگر این خبر را نمی دانست، این یک الف بچه چه جوری می دانست؟ با تعجب پرسیدم: شما کی هستید؟ و با هزار برابر تعجب پاسخ را شنیدم: دختر بصیرالملک.
سلام، کتاب بامداد خمار عالی بود. همه چیز خیلی منطقی و درست بیان شده بود. به قدری ریز و دقیق اشاره شده بود که خواننده خودش رو کاملا در فضا میدید. اینقد عالی که جای هیچ انتقادی نیست. ولی شب سراب بسیار ایراد داشت. بعضی موارد خیلی سطحی نوشته شده بود. نویسنده اگر واقعا پاسخ درستی برای کتاب بامداد خمار میداشت باید خیلی با دقت بیشتر داستان رو بیان میکرد. هر بار که در کتاب شب سراب به جمله رحیم که میگفت ( به من چه! مگر من خواسته بودم) میرسیدم، اوج بیفکری و لودگی نویسندهی کتاب به چشم میخورد. شب سراب فوقالعاده ضعیف بود. نویسنده رسما" به شعور مخاطب توهین کرده. اینکه اینقدر با تلاشهای داغون سعی در بیگناه نشون دادن رحیم و مادرش داشت واقعا جای تعجب داره! رمانی بیمحتوا و خالی از هر گزینهای که توجیهکنندهی شخصیت منفی رحیم و مادرش باشه. حال که نویسندهی شب سراب دست به سرقت ادبی زدند حداقل باید طوری داستان رو پیاده میکرد که تا این حد چیپ و سطحی نباشد و مهمتر اینکه به شعور مخاطب هم توهین نکنه! با تشکر
سلام، کتاب بامداد خمار عالی بود. همه چیز خیلی منطقی و درست بیان شده بود. به قدری ریز و دقیق اشاره شده بود که خواننده خودش رو کاملا در فضا میدید. اینقد عالی که جای هیچ انتقادی نیست. ولی شب سراب بسیار ایراد داشت. بعضی موارد خیلی سطحی نوشته شده بود. نویسنده اگر واقعا پاسخ درستی برای کتاب بامداد خمار میداشت باید خیلی با دقت بیشتر داستان رو بیان میکرد. هر بار که در کتاب شب سراب به جمله رحیم که میگفت ( به من چه! مگر من خواسته بودم) میرسیدم، اوج بیفکری و لودگی نویسندهی کتاب به چشم میخورد. حال که نویسندهی شب سراب دست به سرقت ادبی زدند حداقل باید طوری داستان رو پیاده میکرد که تا این حد چیپ و سطحی نباشد. با تشکر
منم هردو تاکتاب رو خوندم تو کتاب شب سراب بعضی قسمتاش خیلی چرنده مثلا الکل با آب مخلوط میکرده تو دهنش میچرخونده مثلا که چی بشه ؟!این تازه یه قسمتشه که نشون میده سطح کتاب خیلی پایینه
هر دو نوشته عالی بودند.بعضیا انچنان در برابر شب سراب و نویسنده اون جبهه میگیرند انگار الان قراره حکم برای ی نفراجرابشه.هردو داستان از تخیل نویسنده نوشته شده همینطور که در بامداد خمار نویسنده خواسته رحیم رو بی اخلاق جلوه بده در شب سراب هم نویسنده خواسته محبوبه رو مقصر جلوه بده.وهمین باعث جذابیت هردو داستان شده.اگر بنابود به جزئیات دقیق شد بنظرم محبوبه اصلا اشتباه کرده صندوقچه خاطرات مردی که ازاون طلاق گرفته مثل نامه و تار موی رحیم رو نگهداره درحالی که حالا با پسرعموش ازدواج کرده بعد برای برادر زادش با اون صندوقچه خاطره تعریف کنه.اینها ابزاری برای پیش بردن داستان و زیبا شدن داستان هست.بخونید و لذت ببرید
میخوام بدونم نویسنده شب سراب چطور خیانتهای متعدد رحیم رو توجیه کرده؟!
من اول کتاب بامداد خمار رو خوندم و بعد این کتاب. از اونجایی که بلافاصله و پشت سر هم هر دو رو خوندم و باتوجه به اینکه خیلی به جزئیات کتاب دقت میکنم؛ باور من این هست که نویسنده شب سراب در کتابش کلی دروغ بار مخاطب کرده و با ماستمالی کردن بعضی صحنههای بامداد خمار بدتر کتاب خودشو داغون کرده. خیلی از بخشها عملا به شعور مخاطب توهین کرده این نویسنده. رحیم اصلی اصلا به شعر علاقهای نداشت، رحیم شب سراب توی هر فصل ده تا بیت میخوند! رحیم اصلی فحاش بود، این رحیم فقط توی دیالوگها (که نویسنده نمیتونست تغییرش بده و اجبارا اورده بودش) فحشهایی میداد قبلش هم کلی از زبان رحیم مقدمه میچید که بهزور شخصیتشو شفاف کنه. این کتاب علاوه بر سعی در بیگناه نشون دادن رحیم، به شدت قلم ضعیفی داشت. شخصیت رحیم اگر کاری به محتوای داستان هم نداشته باشیم؛ به شدت زنانه بود. کسانی که این کتاب رو خوندند قطعا این رو توی بخش هایی که رحیم تو ذهنش با خودش حرف میزنه متوجه شدهاند... هیچ مردی در واقعیت حتی تو خلوتش انقدر احساساتی، بچه، لوس و بدون مردونگی نیست!
به نطر من نویسنده شب سراب کار خیلی جالبی کرده . شما وقتی هر دو کتاب رو میخونید میفهمید ازدواج دو آدم از دو طبقه خیلی متفاوت چقدر اشتباه . هر دو فکر میکنن طرف مقابل گناهکاره . دقیقا چیزی که توی دادگاههای الان خیلی به چشم میخوره . هر دو عاشق هستن اما از دید خودشون . هر دو مظلوم هستن اما فقط از دید خودشون
چرا اینهمه به این کتاب و داستان و نویسنده اش هجوم آوردید؟ دوست داشته این کار رو بکنه مثل شاعرها که این کار رو انجام میدن، خود نویسنده جوش نمیزنه شماها چرا اینجوری هستید؟ اتفاقا واقعا هم داستانش خوبه هم قلمش عالیه، همین که یک زن از زبون یک پسر اینقدر طبیعی بنویسه خودش هنره. چرا نمیخواید شخصیت محبوبه خراب بشه؟ همیشه میگن داستان رو از زبون نویسنده نشنو، محبوبه اون داستان رو به نفع خودش تموم کرد چون از نظر تمام آدما، اون بدبخته و بیچارهه و مظلومه خودشونن. قضاوت بدترین گناهه، اگر رحیم تو داستان محبوبه یه هیولای عیاشِ خیانتکار بود پس محبوبه هم تو داستان رحیم میتونه یه خودخواهه نازنازی باشه که فقط فکر منافع خودشه و شوهرش رو نادیده میگیره و کوچیکش میکنه و بهش احترام نمیذاره.
نویسنده شب سراب یه انسان بی شخصیت زن ستیز بوده. نمیدونم از نویسنده بامداد خمار اجازه داشته یا نه ولی کارش خیلی زشت بوده که اثر یکی دیگه رو بیاد به زمختی عوض کنه. داستان داره رحیم و خانواده شو نشون میده که آدمهای بی فرهنگ و بدی هستند که تو جامعه پره. حالا ایشون اومده همه چی رو عوض کرده و رحیم که به مامانش میگفته ننه تو داستان میگه مادر و خیلی شیک و مودب هستند 😂😏 چه اصراری داشته که داستان یکی دیگه رو اینجور عوض کنه 👎🏽👎🏽👎🏽👎🏽👎🏽👎🏽👎🏽
مگه نویسنده کتاب زن نیست زن زن ستیز خیلی جالبه
بعضی ادمها حتی تو قصهها هم شانس دارند رحیم نجار هم یکی ازاونهاست یک ادم لات که دختری مثل محبوبه عاشقش شد و پدر دختره ۱۵ ساله رو با مادرش در اورد بعد یه خانمی پیداشد دلش برای مظلومیت رحیم سوخت و اومد یه کتاب از زبونش نوشت تا همهی گندکاریهاشو ماستمالی کنه و همهی تقصیرهارهم انداخت گردن محبوبه واقعا موندم این خانم چه جوری تدنسته کتاب بامداد خمارو اینجوری به قهقرا ببره من جای نویسنده بودم ولش نمیکردم کتاب قشنگ چرت و پرته اعصاب ادم خورد میشه این کتاب قشنگ یه شعور خوانندهها توهین کرده مادر و پسری که بی تربیت و بی ادب و هتاک بودند تو این کتاب یک خانوادهی با ادب و ادیب و متین و با شخصیت شدند رحیم اشکارا به مادرش توهین میکرد تو کتاب اول ولی اینجا بدون مادرش دست به سفره نمیبرد هیچی دیگه من یکی اعصابم خورده
به نظر من نویسنده مرد بوده اما با نام زنانه چاپ شده تا مردم جبهه نگیرند یک نویسنده مرد اومده از مردها دفاع کنه و کارهاشون رو توجیه کنه. ناهید پژواک اصلا شخصیت واقعی نداره حتی بعد این همه سال بیوگرافی نداره. نویسنده کتاب هری پاتر بانام مردانه کتابش رو چاپ میکنه تا باورپذیر بشه داستان
من هدو کتاب رو خوندم فوق العاده بود ،این نشان میداد که زندگی هردو با سؤتفاهم خراب شد،ومتاسفانه رحیم شخصیت لجباز وبی قید داشته واینکه خانواده محبوبه مخصوصا کاری کردند که دخترشون از زندگی با رحیم بیزار بشه
یه ضرب المثلی هست که میگه شنونده باید عاقل باشه به نظرم نویسنده کتاب شب سراب یه کار به قول معروف چیپ انجام داده و خیلی خودش و کوچیک کرده. یه داستانی (بامداد خمار) نوشته شده و ایشون لازم نبود به شعور مخاطب توهین کنه بیاد همون داستان رو از زبان فرد دیگری بیان کنه، مخاطب برداشت خودشو میکنه تصور اینکه یه روز برای همه رمانهای دنیا یه همچین چیزی را ببینم دلم و از رمان زده میکنه
با شما موافقم و از اینکه یه همچین داستانی در این زمان و به زبان اندیشمندانی چون فردوسی بزرگ نوشته شده ناراحتم کاش هیچوقت این رمان رو نمینوشتند برعکس بامداد خمار البته درست اینه که هر دو داستان نقد بشه ، عناصر داستان ، اندیشه ، تخیل ، فضا سازی ، لحن ، شخصیت سازی و ... بررسی بشه
خیلی دلم به حال رحیم سوخت. خیلی گناه داشت. به نظرم محبوبه فقط هدفش از ازدواج با رحیم این بوده اونجوری باشه که اون دوست داره. نظرم نسبت به محبوبه عوض شد واقعا خودخواه بود
به نظر منم نویسنده انگار آقا بودن .
واقعا متاسفم شب سراب کل دیدم رو نسبت به بامداد خمار عوض کرد . نباید نوشته میشد خیلی غمگین بود
بنظر من شب سراب یه بازنویسی رندانه از بامداد خماره، مهارت نویسنده در نوشتن قسمت هایی از زندگی رحیم بدون حضور محبوبه خوبه اما بنظر میرسه تنها برای توجیه اشتباهات رحیم این کتاب نوشته شده، رحیم برای تک تک بهانههای محبوبه یک عذر میاره و بنظر میرسه که نویسنده فقط خواسته که رحیم را از اتهامات تبرئه کنه حتی با ماستمالی.
دقیقا نه قلمش خوبه به اندیشه اش بسیار سطحی و دم دستیه البته ارزش « بامداد خمار » رو بیشتر کرد
من یک بار سال ۸۰ این دوتا را خوندم و الان مجدد صوتیشو شنیدم به نظرم کتابها باید هردوتا خونده بشن و محشرن
من هنوز شب سراب رو نخوندم،ولی بامداد خمار فوق العاده بود،انتخاب درست،رفتار صحیح و اینکه از تجربیات دیگران استفاده کنیم رو به آدم یاد میده.
هر دو کتاب ارزش خواندن را دارد. به انسان یاد میدهد وقتی در دنیای درون خود غرق میشود، چگونه از دیدن حقایق غافل میشود. هم شخصیت محبوبه در بامداد خمار واقعی است و هم رحیم در شب سراب. ما لازم داریم یاد بگیریم چگونه از منظر دیگران هم به قضایا نگاه کنیم. عمده مشکلات مردم در روابط اجتماعی شان ناشی از همین بیگانگیها با دنیای دیگران است
به نظرم اصلا وقت خودتون رو تلف نکنید. به هیچ وجه ارزش خوندن نداره.
دقیقا.رمان اصلی شاهکار بود و فقط یه زن ستیز میتونه نویسنده شب سراب باشه.شخصیت محبوبه خیلی مظلوم بود ولی این کتاب میخواد شخصیت رحیم رو خوب جلوه بده و رو کثافت کاریاش سرپوش بزاره.
فکر کنم نویسنده شب شراب یک اقا باشه که به اسم مستعار ناهید پژواک این کتاب رو نوشته