ماجرا در بهار سال ۱۶۵۶ رخ داد، همان هنگام که در لهستان اقامت داشتم. چند سال قبل تر، به دعوت لودویکا ماریا گونزاگا، همسریان دوم کازیمیرز، پادشاه لهستان، به آن سرزمین آمده بودم تا در مقام طبیب ملوکانه خدمت گزار باشم. ناگفته پیداست که برایم مقدور نبود چنین دعوتی را رد کنم، به خصوص به دلایل شخصی که یادآوریشان را این جا لازم نمی بینم.
ویلیام دیویسون نام دارم. اسکاتلندی ام و زاده ی آبردن، ولی مدت های دراز در فرانسه اقامت داشتم و آن جا به برکت تلاش های حرفه ایم عنوان گیاه شناس
ملوکانه نصیبم شد و برجسته ترین آثارم به طبع رسید. گرچه در لهستان کسی از این موضوع اطلاع نداشت، از منزلت والا برخوردار بودم، زیرا این جا هرکس را که از فرانسه آمده باشد به دیده ی تحسین می نگرند و بی حساب ستایش می کنند.
ایام خدمت گزاریم به پادشاه لهستان مصادف شد با دوران ناموافق ترین شرایط و بدترین اوضاع. چنین می نمود که نیروهای شر علیه قلمرو پادشاهی لهستان متحد شده اند. مملکت دست خوش جنگ بود و سپاهیان سوئد با تاراج و چپاول امان مردم را بریده بودند؛ هم زمان مورد هجوم قشون روس نیز بود.