هر انسانی متحیر میگردد به هنگامی که کتاب «اخلاق»، اثر اسپینوزا را باز میکند و بهجای اخلاق، با متافیزیک روبهرو میشود. در قرون شانزدهم تا هجدهم، آنچه مسئله بود «روش» بود و پرسش اصلی این بود که با چه روشی میتوان به دانش دست یافت؟ مطمئنترین روش برای دانشمندان آن زمان، ریاضیات بود. ریاضی بهعنوان علمی بیخطا مطرح بود که نتایجش ضروری، جهان شمول و تغییرناپذیر بود. اسپینوزا نیز محو این اتقان ریاضیات بود. او تحت تأثیر دکارت و فضای زمانهاش عنوان کتابش را اینگونه نوشت: «اخلاق، که با نظم هندسی نمایش داده شده است». اما چرا بیشتر کتاب به مباحث متافیزیکی، مانند جوهر، ماهیت خدا، ماهیت انسان، رابطۀ ذهن و واقعیت و از این دست مباحث میپردازد درحالیکه نام کتاب «اخلاق» است؟ پاسخ همان «روش هندسی» است. در ایدهآل روشی اسپنوزا باید پلهپله اصول موضوعه را کشف کنیم و از آنها اصول بعدی را استنتاج کنیم و این برای اخلاق به این معناست که ابتدا باید مبانی متافیزیکی را مشخص کنیم تا از آنها بتوانیم اصول اخلاقی را استنتاج کنیم.
بهطور کلی این کتاب دارای پنج بخش است. در بخش اول راجعبه ماهیت خدا بحث میشود و شامل سه فصل است: تعاریف، که در این فصل مفاهیم بنیادی نظام فلسفی خود را تعریف میکند؛ آکسیومها یا اصول موضوعه، که اصول بنیادین نظام فلسفی خود را شرح میدهد؛ و فصل سوم قضایا است که گزارههای منتج از آکسیومها را استنتاج میکند. بخش دوم در باب ماهیت ذهن است که اسپینوزا دو موضوع اصلی را در آن جا مورد بحث میگذارد؛ یکی رابطۀ بین ذهن و بدن و دیگری عواطف و احساسات و نحوۀ تأثیر گذاشتن آنها بر رفتارهای ما. در بخش بعدی در باب این بحث میشود که تأثیر این عواطف بر عمل ما تا چه حد است و چگونه آزادی ما ذیل سلطۀ عواطف و احساساتمان از بین میرود. اسپینوزا در همین بخش بعد از بیان دیدگاه جبرگرایانهاش از یک آزادی درونی صحبت میکند و راهی را طرح میکند که تا جایی که میتوانیم از ذیل ظلم و سلطۀ عواطف خارج شویم. در بخشهای چهارم و پنجم نیز اسپینوزا درباب نقش عقل در آزادی انسان، خوشبختی انسان و تصور خود از جامعۀ ایدهآلش سخن گفته است. این کتاب در نهایت پس از مرگ اسپینوزا در سال 1677 منتشر شد و تاکنون نیز از مهمترین آثار فلسفی است که تمامی فلاسفۀ بعد از آن تحت تأثیر آن بودهاند، چه در مقابل نظریات اسپینوزا، چه در توافق با آن.
کتاب اخلاق