کتاب حالا می بینید چه سرعتی داریم!

You Shall Know Our Velocity!
  • 15 % تخفیف
    480,000 | 408,000 تومان
  • موجود
  • انتشارات: برج برج
    نویسنده:
کد کتاب : 33013
مترجم :
شابک : 978-6229647714
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 440
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2002
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب حالا می بینید چه سرعتی داریم! اثر دیو اگرز

کتاب «حالا می بینید چه سرعتی داریم!» رمانی نوشته ی «دیو اگرز» است که نخستین بار در سال 2002 به چاپ رسید. «ویل» و «هند» پس از این که دوست دوران کودکی خود «جک» را در یک سانحه از دست می دهند، تصمیم می گیرند که به دور دنیا بروند و پول بادآورده ای را که «ویل» به تازگی به دست آورده، خرج کنند. و با این که سفرهای آن ها شامل ماجراجویی در شیکاگو، داکار، مراکش، استونی و لتونی می شود، سفر حقیقی اما سفری درونی به اعماق ذهن شکنجه شده ی «ویل» است. او می تواند هر چقدر که می خواهد پول خرج کند اما صداهای درون ذهنش، مسئله ی دیگری هستند. او هرچه بیشتر تلاش می کند که خود را با جهان پیرامون سرگرم کند، بیشتر به دل خاطرات کشیده می شود؛ خاطراتی از کودکی و از «جک»، به همراه میلی شدید و تمام عیار به انتقام.

کتاب حالا می بینید چه سرعتی داریم!

دیو اگرز
دیو اگرز، زاده ی 12 مارس 1970، نویسنده و ویراستار آمریکایی است. اگرز در بوستون به دنیا آمد و پس از سپری کردن تحصیلات اولیه، برای تحصیل در رشته ی روزنامه نگاری به دانشگاه ایلینوی رفت؛ اما مرگ والدینش او را از ادامه ی تحصیل در این رشته بازداشت. اگرز در ابتدا طراحی های گرافیکی روزنامه ای محلی را انجام می داد و پس از گذشت چند سال، امتیاز روزنامه ای محلی به نام کاپس را از آن خود کرد و آن را به یک مجله ی طنز تغییر داد. او به تدریج وارد عرصه ی نویسندگی شد و در این حوزه، به موفقیت های قابل ملاحظه ای ...
نکوداشت های کتاب حالا می بینید چه سرعتی داریم!
A moving and hilarious tale of two friends who fly around the world.
داستانی تکان دهنده و خنده دار درباره ی دو دوستی که به دور دنیا می روند.
Barnes & Noble

The work of a wildly talented writer.
اثر نویسنده ای فوق العاده با استعداد.
LA Weekly

An entertaining and profoundly original tale.
داستانی سرگرم کننده و عمیقا بدیع.
San Francisco Chronicle San Francisco Chronicle

قسمت هایی از کتاب حالا می بینید چه سرعتی داریم! (لذت متن)
نایجل، چند قدم جلوتر در راهرو منتظرمان بود؛ برای این که احترام صحبت ما را نگه دارد، سرش را کمی به پایین خم کرده بود. وقتی شنید می خواهیم نزدیکتر شویم، چانه اش را بالا داد، با لب های بسته لبخندی زد و سر تکان داد. دنبالش رفتیم. پاهایم خواب رفته بودند. حس می کردم خیلی سبک شده اند. تویشان خالی بود و انگار کسی دیگر داشت حرکتشان می داد.

ده قدم که جلوتر رفتیم، دیگر معلوم شد. داغانش کرده بودند. خدایا. خاکستری شده بود. صورتش بزرگ و پهن شده بود. چند سانت گوشت به صورتش اضافه کرده بودند. گوشت صورتش خیلی زیاد شده بود. مثل پرده ای از دماغش پایین آمده بود.

پوستش هیچ رنگی نداشت؛ ته رنگ خفه و گرفته ای بود، مثل رنگی که به خانه می زنند، و چاله های روی گونه هایش هم قرمز شده بود، انگار که دخترهایی جوان با قلم مو رنگش کرده باشند. انگار پنجاه سالش بود. فرق موهایش باز شده بود، ولی در جهت اشتباه.