رمان حاضر، روایت غم ها و امیدها و انتظار دختری به نام «مولود» است. «مولود» در کودکی پدر خود را از دست می دهد و تمام امید به زندگی اش را در وجود مادر خلاصه می کند. بنا به شرایط، مادر با کسی دیگر ازدواج می کند و «مولود» سر تا پا نیاز برای ادامه زندگی را به یکی از اقوام خود به نام «بی بی» می سپارد. «مولود» در جوانی عاشق «خلیل» می شود و هفده سال به انتظار وی می ماند. زمانی که «مولود» در زندگی توأم با یکنواختی در سراسر غم خود غرق است، «خلیل» به نزد وی می آید و «مولود» بعد از مدّتی، اعتراف او را مبنی بر داشتن همسر و فرزند می شنود. «مولود» از خلیل می خواهد به دنبال زندگی اش برود و «خلیل» علیرغم میل خود، به خواسته ی او تن می سپارد، ولی با مرگ «بی بی» امید و آرزو و انتظاری برای «مولود» نمی ماند، به طوری که دیگر حاضر نیست منتظر «سینا» که یکی از اقوام «بی بی» و رئیس اداره اش است و به وی ابراز عشق کرده، باشد...
کتاب دوباره، هرگز...