1. خانه
  2. /
  3. کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند

کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند

2 ناشر این کتاب را منتشر کرده‌اند
1 از 1 رأی

کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند

The Watsons Go to Birmingham - 1963
٪15
69000
58650
1 از 1 رأی

کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند

The Watsons Go to Birmingham - 1963
ناموجود
58000
معرفی کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند
کتاب «واتسون ها به بیرمنگام می روند» رمانی نوشته «کریستوفر پل کورتیس» است که اولین بار در سال 1995 انتشار یافت. «واتسون ها» خانواده ای آفریقایی-آمریکایی هستند که در اوایل دهه 1960 در «میشیگان» زندگی می کنند. اگرچه جوان ترین عضو خانواده، «جوئتا»، نقشی مهم در روایت دارد، اما اغلب رویدادهای اصلی با مرکزیت راوی ده ساله داستان یعنی «کنی» و برادر بزرگترش، «بایرون» رقم می خورد—برادری که «کنی» هم او را تحسین می کند و هم از او می ترسد. وقتی پدر و مادر از شیطنت های «بایرون» خسته می شوند، تصمیم می گیرند او را پیش «مادربزرگ سندز» بفرستند. سفر «واتسون ها» به خانه مادربزرگ در «بیرمنگام» مثل یک ماجراجویی ساده آغاز می شود اما مشکلات مربوط به نژادپرستی، مسیر این سفر را کاملا تغییر می دهد.
درباره کریستوفر پل کورتیس
درباره کریستوفر پل کورتیس
کریستوفر پل کورتیس (متولد 10 مه 1953) نویسنده کتاب های کودکان در آمریکا است. او به خاطر کتاب Bud، Not Buddy و The Watsons Go to Birmingham - برنده مدال نیوبری مشهور است. دومی برای یک فیلم تلویزیونی به همین نام اقتباس شده بود ، که در سال 2013 از کانال Hallmark پخش شد.
ویژگی های کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند
  • نامزد مدال نیوبری سال 1996
  • نامزد جایزه کتاب کودک جین آدامز سال 1996
  • نامزد جایزه کتاب کودکان دوروتی کانفیلد فیشر سال 1997
نکوداشت های کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند

این رمان نخست استثنایی بدون ترید در ذهن مخاطبین طنین انداز خواهد بود.

Publishers Weekly

با راوی که صدایی متمایز و باورپذیر دارد.

Kirkus Reviews

حیرت آور. هم طنزآمیز و هم عمیقا تکان دهنده.

New York Times
قسمت هایی از کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند

انگار سرما وادارمان کرده بود ناخودآگاه دور هم جمع شویم و چسبیده به هم بنشینیم. خواهر کوچکم، «جوئتا»، وسط نشسته بود و با شالی که دور سرش پیچیده بود، فقط چشم هایش دیده می شد. من کنار «جوئتا» نشسته بودم و آن آخر هم مادرم نشسته بود.

در بین ما فقط مامان اهل «فلینت» نبود و برای همین بیشتر از بقیه سردش می شد. مامان هم فقط چشم هایش معلوم بود و با همان چشم ها داشت چپ چپ به بابا نگاه می کرد. همیشه به بابا سرکوفت می زد که چرا او را از «آلاباما» کشانده و آورده به «میشیگان»، ایالتی که اسمش را گذاشته بود یخدان غول آسا.

«بایرون» تازه رفته بود توی سیزده سال؛ این بود که رسما کله شق و شر شده بود و به نظر خودش، حتی اگر از سرما هم می مرد، «جالب» نبود بدنش با بدن کسی تماس پیدا کند یا اجازه بدهد بدن کسی به بدن او بخورد. برای همین، پتو را بین خودش و بابا تا تشکچه کاناپه پایین کشیده بود تا مطمئن شود بدنش به بدن کسی برخورد نمی کند.

مقالات مرتبط با کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند
راهکارهایی برای علاقه مند کردن کودکان به کتاب خواندن
راهکارهایی برای علاقه مند کردن کودکان به کتاب خواندن
ادامه مقاله
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند" ثبت می‌کند