کتاب دختران زمستان

Wintergirls
کد کتاب : 36478
مترجم :
شابک : 978-6008812944
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 246
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 2009
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

نامزد جایزه رودآیلند سال 2009

نامزد جایزه گودریدز سال 2009

معرفی کتاب دختران زمستان اثر لاوری هالس اندرسن

کتاب «دختران زمستان» رمانی نوشته ی «لاوری هالس اندرسن» است که اولین بار در سال 2009 به انتشار رسید. نوعی حاد از اختلال «بی اشتهایی عصبی»، آسیب زدن به خود، خانواده های ناسالم و مرگ یکی از دوستان دوران کودکی، داستانی تکان دهنده را به وجود می آورد. «لیا» درمی یابد بدن بی جان بهترین دوستش «کاسی» در اتاقی در یک متل پیدا شده است. اما «لیا» به کسی نمی گوید که «کاسی» پس از شش ماه سکوت، دو روز پیش 33 بار با او تماس گرفت اما «لیا» حتی یک بار هم جواب او را نداد. «اندرسن» با روایت داستان «لیا» و «کاسی» به مخاطبین نشان می دهد اختلال «بی اشتهایی عصبی» چگونه بر تمام جنبه های زندگی افراد مبتلا تأثیر می گذارد، تا جایی که ممکن است رقابتی مرگبار میان آن ها به وجود آید.

کتاب دختران زمستان

لاوری هالس اندرسن
لاوری هالس اندرسن (زاده ی 23 اکتبر 1961) نویسنده ای آمریکایی است که بیشتر با رمان های کودک و نوجوانش شناخته می شود. او در سال 2009، برای فعالیتش در ادبیات کودک و نوجوان، برنده ی جایزه ی مارگارت آ. ادواردز از طرف انجمن کتابداران آمریکا شده است. او برای اولین بار با رمانی به اسم چیزی بگو که در سال 1999 منتشر شده است، سر زبان ها افتاد و به شهرت رسید.
نکوداشت های کتاب دختران زمستان
A moving story of a friendship frozen between life and death.
داستانی تکان دهنده درباره رابطه ای دوستانه که میان مرگ و زندگی منجمد شده است.
Barnes & Noble

A harrowing yet convincing story.
داستانی دلخراش و در عین حال باورپذیر.
Publishers Weekly Publishers Weekly

Brilliant, full of drama, love and hope.
درخشان، سرشار از دراما، عشق و امید.
Guardian Guardian

قسمت هایی از کتاب دختران زمستان (لذت متن)
دارم نخ های ابریشمی داستانم رو می ریسم، و پارچه دنیای خودم رو می بافم. رقصنده ی کوچولو تبدیل شد به عروسکی چوبی که نخ هاش رو آدم هایی تکان می دادن که توجه نمی کردن. من از کنترل خارج شدم.

غذا خوردن سخت بود. نفس کشیدن سخت بود. زندگی گردن از همه سخت تر بود. دلم می خواست دونه های تلخ فراموشی را ببلعم.

می ریسم و دنیا و رویاهام را می بافم تا وقتی که زندگی، شکلی به خودش بگیره. هیچ درمان جادویی وجود نداره، نمی شه برای همیشه ازش خلاص شد. فقط قدم های کوچیک به سمت بالا وجود داره؛ یه روز آسون تر، یه خنده ی غیرمنتظره، آینه ای که دیگر اهمیت نداره.