کتاب اینجا همه ی آدمها این جوری اند

People like that are the only people here
کد کتاب : 38200
مترجم :
شابک : 978-9644481307
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 220
سال انتشار شمسی : 1401
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب اینجا همه ی آدمها این جوری اند اثر مجموعه ی نویسندگان

لوری مورنویسنده آمریکایی است. ماری لورنا مور در گلنز فالز نیویورک به دنیا آمد و پدر و مادرش به او لقب «لری» دادند. او در دانشگاه سنت لارنس تحصیل کرد. در 19 سالگی، او برنده مسابقه داستانی مجله هفده شد. داستان "تمشک" در ژانویه 1977 منتشر شد. او پس از فارغ التحصیلی از سنت لارنس، به منهتن نقل مکان کرد و به مدت دو سال به عنوان وکیل حقوقی کار کرد.
در سال 1980، مور در M.F.A دانشگاه کرنل ثبت نام کرد. برنامه، جایی که او توسط آلیسون لوری آموزش داده شد. داستان‌های جمع‌آوری شده مور توسط فابر در بریتانیا در می 2008 منتشر شد. شامل تمام داستان‌های هر یک از مجموعه‌های منتشر شده قبلی او، گزیده‌هایی از رمان او آناگرام و سه داستان جمع‌آوری‌نشده قبلی بود که برای اولین بار در نیویورکر منتشر شد. آخرین مجموعه مور، بارک، در سال 201 منتشر شدمور در سال 1998 برنده جایزه O. Henry برای داستان کوتاه خود " کتاب اینجا همه ی آدمها این جوری اند " که در نیویورکر در 27 ژانویه 1997 منتشر شد. در سال 2004، او به دلیل موفقیت برجسته در آن ژانر، به عنوان برنده جایزه Rea برای داستان کوتاه انتخاب شد.
او در سال 2006 به عضویت آکادمی هنر و ادبیات آمریکا انتخاب شد و عضو آکادمی علوم، هنر و ادبیات ویسکانسین است. در سال 2008، او سخنرانی سالانه اسموند هارمزورث دانشگاه آکسفورد در هنر و ادبیات آمریکایی را در موسسه آمریکایی روترمر این دانشگاه ارائه کرد.

کتاب اینجا همه ی آدمها این جوری اند

دسته بندی های کتاب اینجا همه ی آدمها این جوری اند
قسمت هایی از کتاب اینجا همه ی آدمها این جوری اند (لذت متن)
فرصتی نداشت تا چماق و یا چاقویش را بیرون بکشد خرس با ضربه ای شدید عمو هارم را به زمین کوبید و استخوان ترقوه اش را شکست. و بعد هم جمجمۀ عمو هارم را به زمین کوبید جودیت از صحبت های او بارها شنید بود که جمجمه انسان ها خیلی برای خرس های قهوه ای وسوسه انگیز است و آنها دوست دارند همانند گربه ای که تخم مرغ را می شکند آن را بترکانند وقتی خرس صدای ترکیدن جمجمه عمو هارم را شنید سراغ شانه هایش رفت و شروع کرد به شکستن و جویدن شانه های او. عمو هارم خیلی زود تلف می شد این را می دانست، تنها شانسش این بود که خودش را به مردن بزند، چشم هایش را بست. در آن حال خرس او را بلند کرد به سمت جلو و عقب در میان گیاهان مانزانیتا می کشید و خونش روی زمین کشیده می شد. او همچنان خودش را به مردن زده بود و سعی می کرد تا در مقابل عصبانیت و خشم حیوان بیشتر مقاومت کند تا زنده بماند. بالاخره خرس او را زمین زد و از او دور شد تا دوباره برگردد و او را محکم تکان دهد که این حرکت باعث شد گردن عمو هارم بشکند. خرس ضربه ای به صورتش زد و بعد مقابلش ایستاد و او را بو کشید مثل آنکه بخواهد قربانی خود را دوباره به زندگی برگرداند تا دوباره او را از پای درآورد. خرس خم شد و در گوشش خرناسه می کشید و سعی می کرد تا او را به گونه ای از جایش بلند کند، اما عمو هارم همچنان خودش را به مردن زده بود. صدای دور شدن خرس را که لنگ لنگان دور می شد می شنید، آن موقع بود که خودش هم بیهوش شد.