شش سالم بود که مادرم فوت وفن قدرت پنهان را یادم داد. تدبیری بود برای پیروزشدن در بحث ها، جلب احترام دیگران، و در نهایت برنده شدن در بازی شطرنج، گواینکه آن موقع هیچ کدام ما از این موضوع خبر نداشتیم. با صدای بلند گریه می کردم و دست مادرم را گرفته بودم و او را به سوی مغازه ای می کشیدم که آلوی شور می فروخت. مادرم دعوایم کرد: « زبانت گاز بگیر. » به خانه که رسیدیم، گفت: « آدم عاقل آن کسی بود که مخالف باد نرفت. در چینی ما می گفت، از جنوب بیا، با باد برو بوم! شمال دنبالت آمد. تندترین باد دیده نشد. » هفته بعد که وارد مغازه آب نبات های ممنوع شدیم، زبانم را گاز گرفتم. خرید مادرم که تمام شد، آرام کیسه کوچکی آلو از قفسه برداشت و با بقیه جنس ها روی پیشخوان گذاشت.
پرسیدم: « مامان، شکنجه چینی چیه؟ » مادرم سرش را تکان داد. سنجاق سری میان لب هایش بود. کف دستش را خیس کرد و روی موهای بالای گوشم کشید، آن وقت سنجاق را چنان محکم توی موهایم فرو کرد که پوست سرم را خراشید. پرسید: « این کلمه را کی گفت؟ » لحنش هیچ نشان نمی داد که از شیطنت من خبر داشته باشد. شانه بالا انداختم و گفتم: « یکی از پسرهای کلاسمون گفت چینی ها شکنجه چینی می کنن. »
مادرم با خونسردی گفت: « چینی ها خیلی کارها کرد. چینی ها تجارت کرد، طبابت کرد، نقاشی کرد. مثل امریکایی ها تنبل نبود. ما شکنجه کرد. بهترین شکنجه. »
ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز از ویژگی های «داستان های کوتاه» هستند
تنها نقطه ضعف کتاب تکراری بودن دو تا از داستان هاست