کتاب مشقتهای عشق

Love Troubles
نه داستان برگزیده ی معاصر
کد کتاب : 18944
مترجم :
شابک : 978-9644481925
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 249
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 2002
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب مشقتهای عشق اثر مجموعه ی نویسندگان

"مشقتهای عشق" کتابی است شامل نه داستان برگزیده ی معاصر از نویسندگانی خوش قلم که مژده دقیقی آن ها را به فارسی بازگردانی نموده و انتشارات نیلوفر این اثر را در دویست و پنجاه به انتشار رسانده است. داستان های انتخاب شده برای این مجموعه در زمره ی آثار برتر ادبی و برنده ی جایزه هستند و پیش از این در نشریه های معتبر کانادا و آمریکا منتشر شده اند.
در کنار داستان "مشقتهای عشق" از "کلر دیویس" که عنوان مجموعه نیز بر اساس آن انتخاب شده، دیگر داستان ها با عناوین "وزنه"، "پدر توی دفتر کارش است"، "داستان یک پرستار"، "قطار5:22"، "خانم داتا نامه‌ای می‌نویسد"، "کلید"، "پل معلق" و "باغچه‌ی مادرم"، از "جان ادگار وایدمن"، "آلن گرگانوس"، "کلر دیویس"، "پیتر بیدا"، "جرج هارار"، "چیترا دیوا کارونی"، "آیزاک باشویس سینگر"، "آلیس مونرو" و "کاترین شانک" توسط "مژده دقیقی" به فارسی ترجمه شده اند.
تمام داستان هایی که در مجموعه ی "مشقتهای عشق" گردآوری شده اند، از درون مایه ای قوی و تاثیرگذار برخوردارند و علاوه بر این، مانوس و قابل لمس هستند. با وجود اینکه این داستان ها در دل یک جامعه ی دیگر و با فرهنگی کاملا متفاوت رخ می دهند، اما شرایط رخداد قصه ها به گونه ای است که برای هر خواننده ای در هر کجای جهان قابل درک و جالب توجه باشد. عمده ی داستان های این کتاب با محوریت روابط خانوادگی به نگارش درآمده اند و با وجود اینکه از نویسندگان مختلفی هستند، اما تصویر کلی که از قرار گرفتن این داستان ها در کنار هم ایجاد می شود، مانند قطعات یک جورچین زیبا، کاملا با یکدیگر متناسب است.

کتاب مشقتهای عشق

قسمت هایی از کتاب مشقتهای عشق (لذت متن)
ماما همیشه بهترین منتقدم بوده. به صداقتش احتیاج دارم. او حقیقت را می گوید، ولی هرگز مثل بعضی ها، که معتقدند از همه بالاترند و صاف می گذارند کف دستتان که نه شما و نه هیچ کس دیگری از قماش شما به گرد پایشان هم نمی رسد، مدعی برتر بودن نیست. هان، چی گفتی. مادرم وقتی می شنود که کسی کار بدی کرده، همان قدر که فریاد می زند یا ملامت می کند، لبخند می زند. می گوید، وای، وای، وای، و سر تکان می دهد و لبخند می زند و با ملاطفت تو، یعنی گناهکار، و خودش را با یک چوب می راند، هیچ کس بهتر از آنچه باید باشد، و می تواند باشد، نیست، برابری مطلق، با خنده ی گوشنواز از بریده بریده ای که گاهی نمی تواند بر آن مسلط شود پنهانش می کند، با دستی که بر دهانش گذاشته آن را می پوشاند، سر تکان می دهد، یادش می آید که بدیهای مردم ممکن است در واقع خیلی هم خوب باشد، وای، وای، وای.

مادر چهارمین سالگرد ازدواجشان را به خاطر داشت. « یک پرستار بچه گرفتم که شب پیش شما دوتا بماند. با ماشین رفتیم به مهمانخانه ای نزدیک اشویل. بهترین رستوران ایالت را داشت، در نور شمع، با یک ارکستر واقعی. برای خودم یک لباس مخمل سبز دوخته بودم. بیست و هشت سالم بود و به عمرم هرگز آن قدر خوشگل نشده بودم. آدم خودش متوجه می شود. دیک یک نفر را آنجا دید که دوتا ماشین حساب از آنها خریده بود و دعوتش کرد بیاید سر میز ما. آن وقت بود که فهمیدم کارش رفته رفته چقدر برایش اهمیت پیدا می کند. خواهش می کنم زیاد بهش سخت نگیرید. دیک نان آور ماست، برای مخارج دانشگاه شما پسرها حسابی پس انداز می کند. مالیات هایمان را می دهد. دیک هیچ رازی ندارد. آزارش به کسی نمی رسد.» من و برادرم نگاهی به همدیگر انداختیم که مادر متوجهش شد و معنی اش را فهمید، ولی به روی خودش نیاورد.

نکته ی قابل توجه در مورد خوابها: مردم توی خوابها چیزهایی می گویند که در بیداری هرگز نمی شنود. چاق. این را توی رویش می گویند، نه پشت سرش، یا طوری که نشنود. این کلمه توی دهانشان کش می آید_ « چاااق»_ مثل کمر کشی شلوارهای مخصوصش. اصلا حالت توهین آمیز ندارد، فقط یک جور صداقت عاری از شرمندگی است. عجیب است که صبحها، وقتی بیدار می شودف تا چند لحظه آرامش غریبی دارد. کلارنس جان سافتیچ، که دوستانش پینکی صدایش می کنند، با یک متر و هفتادوسه سانتی متر قد و صدوهشتاد کیلو وزن در روزهای لاغری اش، چاق است، نه درشت، قوی جثه، یا استخوان درشت. نه هیکل دار، تنومند، گنده، یا خیلی بزرگ. نه خوش بنیه، یک پرده گوشت، یا تپل مپل. چاق است. غول پیکر، خیکی. و هیچ تعبیر ظریف یا تجاهل مودبانه ای نمی تواند این موضوع را از یادش ببرد وقتی هر حرکتی، چه بستن بند کفش باشد یا بالا رفتن از چند پله، برایش به مشقتی تبدیل می شود.