کتاب شبح

Ghost
کد کتاب : 40601
مترجم : سمیه ایمانی
شابک : 978-9641702979
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 160
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

روح دونده
Ghost
کد کتاب : 130378
مترجم :
شابک : ‏‫‬‭978-6225260993
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 104
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب شبح اثر جیسون رینولدز

کتاب «شبح» رمانی نوشته ی «جیسون رینولدز» است که اولین بار در سال 2016 منتشر شد. فرار؛ این تمام چیزی است که «شبح» (با نام واقعی «کاسل کرنشا») از زندگی فهمیده است. همه چیز از فرار از پدرش شروع شد، کسی که وقتی «شبح» پسری کم سن و سال بود، به دنبال او و مادرش ابتدا در خانه و سپس در خیابان افتاد، با تفنگی در دست، به قصد کشتن آن ها. از آن زمان تا کنون، «شبح» خودش به پسری دردساز تبدیل شده است، البته تا زمانی که با «مربی» آشنا می شود—مردی که مدال آور سابق المپیک است و استعدادی استثنایی را در «شبح» می بیند. اگر «شبح» بتواند در مسیر درست بماند، ممکن است به بهترین دونده ی شهر تبدیل شود. آیا او می تواند از استعدادش استفاده کند یا درنهایت این گذشته است که بر او غلبه خواهد کرد؟

کتاب شبح


ویژگی های کتاب شبح

نامزد جایزه ادیسه سال 2017

نامزد جایزه کتاب کودکان دوروتی کانفیلد فیشر سال 2018

برنده جایزه Great Lakes Great Books سال 2018

جیسون رینولدز
جیسون رینولدز، زاده ی 6 دسامبر 1983، نویسنده ای آمریکایی است. او برای مخاطبین نوجوان، شعر و رمان می نویسد. رینولدز ابتدا در نه سالگی و با موسیقی رپ به نوشتن شعر علاقه مند شد. او در دانشگاه مریلند به تحصیل در رشته ی زبان انگلیسی پرداخت. رینولدز برنده ی جایزه ی اشنایدر فمیلی و نامزد جایزه ی ملی کتاب امریکا بوده است.
نکوداشت های کتاب شبح
Funny, sharp and real.
خنده دار، دقیق و واقعی.
New York Times New York Times

An absolute must-read for anyone who has ever wondered how fast you must be to run away from yourself.
اثری کاملا ضروری برای هر کسی که تا به حال به این موضوع فکر کرده که چقدر باید سریع باشید تا بتوانید از خودتان فرار کنید.
Booklist Booklist

Reynolds's excellent novel.
رمان شگرف «رینولدز».
Shelf Awareness Shelf Awareness

قسمت هایی از کتاب شبح (لذت متن)
«بابای من زندانه. چون می خواست به من و مامانم شلیک کنه.» همین طوری گفتمش و قبل از این که کسی بتونه چیزی بگه، دستم رو دراز کردم که قاشق و چنگالم رو بگیرم. «لو» چنگالش رو انداخت. «پتی» کاردش رو انداخت. «سانی» دیگه هیچی نخورد. مربی با دهن باز، قاشق و چنگال رو گذاشت کف دستم.

و من احساس کردم... حالم خوبه. احساسم فرق می کرد. احساس می کردم با این که همه از حرفم جا خوردن، حالا می تونن منو ببینن. انگاری همه داشتیم توی یه مسابقه با یه سرعت یکسان می دوئیدیم. از طرفی هم احساس می کردم خیلی گرسنمه.

با این که فضا یه ذره (البته فقط یه ذره) عجیب و غریب شده بود، همه رفتن سراغ غذاشون. مربی بالاخره جواب داد: «من چی؟» با چنگالم بهش اشاره کردم و گفتم: «راز خودت چیه؟» «نه، نه، نه. امشب فقط مخصوص شماها بود، نه من.»