کمتر از یک ساعت دیگه کار پرده تمام می شد. شش ماه پیش که کار کشیدن اونو به حاج مهدی قول دادم که تا شب عاشورا تمومش کنم و امشب ،شب سوم محرم بود.می دونستم خیلی ها بی صبرانه منتظر بودن تا من بالاخره پپرده را کنار بزنم و به قول نادین،این شاهکاره هنری قرن را نظاره کنن.همه عطش دیدن پرده رو داشتن چون از هموم روز اولی که من کار کشیدن اون رو شروع کرده بودم ،حاج مهدی قدغن کرده بود کسی نگاهش به پرده بیفته،برای همین یه پرده بزرگ وسط اتاقی که توی خونه اش برام در نظر گرفته بود نصب کرد و ورود به داخل محوطه پشت اون پرده رو ممنوع اعلام نمود.روز اول دلیل این همه حساسیت حاج مهدی رو نمی دونستم اما هر چه بیشتر پیش می رفتم و با مرور زمان هرچه پرده کامل تر می شد،درک می کردم چرا حاج مهدی علی رغم اشتیاق بیش از حد ش به دیدن پرده این همه حساسیت داشتو به آن نگاه نمی کردو اما...امشب شب آخر بود...