اسمم (( نوا )) است . رها شده در دقایق درهم شکسته ای بر امواج متلاطم اقیانوس زندگی ، مهر محرومیت از حداقل آزادی و حسرت بسی خواست های کوچک و بزرگ بر پیشانیم نقش بسته است. زندگی ، چنان با شتاب به پیش راند که جز خاطرات تلخ و شیرین چیزی برایم باقی نذاشت. برای آینده ام هزاران نقشه داشتم ، اما حالا...، از سایه ی خودم هم گریزانم. هیچ کجا جایی ندارم. حتی در کنار نزدیک ترین آدمهای زندگیم. سیه روزی با من عجین شده ؛ اگر لبخندی بر لبانم نقش بست باید از تعجب شاخ در بیاورم.
واقعا کتاب خوبی بود چقد اشک ریختم
یادش بخیر این کتاب رو چندین سال پیش خوندم و اون موقع خیلی برام جذاب بود...