آزمون کنکورم را که دادم نفسی آسوده کشیدم. توی اتاقم بودم و بعد از مدت ها مشغول نظاقت کردن آن شدم . اتاقم پر از کتاب ها و تست های مختلفی بود که مدت ها توی اتاق پخش و پلا شده بود. خیلی آرام و با حوصله این کار را کردم و بعدش که همه چیز مثل روز اول ترو تمیز شد یه حظ وافری بردم و از اتاق بیرون آمدم و از پلکان مارپیچی ساختمان آرام آرام پایین آمدم. پرند و پونه را دیدم که سرگرم تماشای تلویزیون هستند، قصد ملحق شدن به آن ها را داشتم که با صدای زنگ تلفن مسیرم را تغییر دادم و به جانب تلفن رفتم و آن را جواب دادم .