صبح که از خواب برخاستم مثل روز گذشتهت وارد تراس شدم. نفس عمیقی کشیدم با اینکه تابستان بود اما هوای این منطقه ی ییلاقی خنک و دلپذیر بود. ناخودآگاه سرم به سمت ویلای کناری چرخید. سر و صدایی از ویلا به گوش نمی رسید. به خاطر وجود درخت هایی که کنار دیوار بود داخل حیاط به خوبی دیده نمی شد. فقط دوتا ماشین سیاه رنگ قابل دید بود. نمی دانم با اتفاق دیروز صبح آن پسر چشم طوسی در موردم چه فکری می کند می دانم هر فکری به ذهنش خطور کند فکر خوبی نخواهد بود. مخصوصا با آن دیدارهای غیر منتظره ی بار اول و دوم، صدای نوشین مرا تکانی داد.