کتاب کتاب بازها 3

The Alcatraz Escape
(فرار از آلکاتراز)
کد کتاب : 43371
مترجم : مانا میثاقی
شابک : 978-6004629669
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 239
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

نامزد جایزه ی A Lamplighter Triple Crown Award

معرفی کتاب بازها 3 اثر جنیفر چمبلیس برتمن

امیلی و جیمز با چالش برانگیزترین معمای خود در جزیره آلکاتراز در کتاب سوم از مجموعه ی پرفروش ترین کتاب نیویورک تایمز مقابله می کنند!

گاریسون گریسولد ، سازنده افسانه ای بازی ادبی ، بار دیگر با "فرار از صخره" دوباره به کار خود برگشته است. برای آخرین بازی خود ، گریسولد با نویسنده معروف - و مشهور به منزوی بودن- و معمایی نویس ، ارول روی ،برای طراحی یک چالش حماسی اتاق فرار در جزیره آلکاتراز همکاری کرده است.
امیلی و جیمز مشتاقانه شرکت می کنند ، اما موجی از شهرت که از ماجراهای اخیرشان با خود حمل می کنند، آنها را هدف قرار می دهد. یادداشت های تهدیدآمیز ، موارد گمشده و حادثه ای که شاید تصادفی نبوده ، این دو نفر را نگران کرده است که شخصی در تلاش است آنها را به هر قیمتی از بازی خارج کند.
وقتی برادر امیلی دستگیر می شود و او را به خاطر همه کارهای اشتباه سرزنش می کنند ، امیلی مطمئن است که ماتیو دارد کارهایی می کند. با حضور متیو در خط ، امیلی و جیمز توانایی مقابله با این معما را ندارند.
کتاب فرار از آلکاتراز کتاب سوم از مجموعه ی کتاب بازها است. این مجموعه برای گروه سنی کودکان و نوجوانان نوشته شده است و ماجراهای امیلی و جیمز را دنبال می کند و ژانر آن معمایی است. فرار از آلکاتراز توسط مان میثاقی ترجمه شده است. این کتاب را نشر پرتقال منتشر کرده است.

کتاب کتاب بازها 3

جنیفر چمبلیس برتمن
جنیفر چمبلیس برتمن، نویسنده ی آمریکایی است.برتمن در سان فرانسیسکو به دنیا آمد و بزرگ شد. او در دانشگاه کالیفرنیا به تحصیل در رشته های نویسندگی و رقص پرداخت و در کالج سینت ماری در کالیفرنیا، رشته ی نویسندگی خلاق را برای ادامه ی تحصیل برگزید. زمانی که برتمن هجده ساله بود، به عنوان کارآموز در مجله ای در منهتن نیویورک مشغول به کار شد و از آن زمان تاکنون در صنعت نشر و کتاب فعالیت داشته است.
قسمت هایی از کتاب بازها 3 (لذت متن)
امیلی کرین و بهترین دوستش، جیمز، توی راه خاکی باریکی می دویدند که یک طرفش را نرده های چوبی پر از دیوارنویسی گرفته بود و طرف دیگرش را پرچینی پوشیده از پیچک. راه باریک به صورت افقی تپه را قطع می کرد. امیلی ساختمانهای دوطبقه و سه طبقهی جلو و پشت سرشان را نمی دید، ولی می دانست ساختمانها آنجا هستند. جیمز هنهن کنان گفت: «الان بهمون میرسن.» امیلی پشت سرش را نگاه کرد. مسیر پشتشان تا همان داربست قوس داری که از زیرش آمده بودند تو، خالی بود. دوان دوان از کنار علفهای هرزی که تا گوشهایشان می رسید گذشتند. بوتهی بزرگی بالای پرچین گیر کرده بود، انگار می خواسته از آنجا فرار کند و بپرد توی مسیر خاکی. به پیچی رسیدند که به خیابان محلهی امیلی و جیمز توی سانفرانسیسکو راه داشت. امیلی داد زد: «دیگه تقریبا رسیدیم، داریم برنده میشیم!» ولی یکی که کلاه گرم کنش روی صورتش را گرفته بود پرید جلوی خروجی و راهشان را بست. امیلی انتظار نداشت از جلو راهشان را ببندند.