دست هاش رو که به بدنم کشید تمام تنم مور مور شد! اون با لذت و ولع داشت تمام اعضای بدنم رو یکی یکی کشف می کرد و من با انزجار و مانند مجسمه ی یخی شاهد اون لحظه های شکنجه آور بودم. لحظه هایی که برام آشنا بودن! همه چیز داشت به نوع دیگه ای تکرار می شد و هنوز همون لبخند کریهش گوشه ی لبش جا خوش کرده بود و فقط مستی چشماش که هرازگاهی تو چشمام نگاه می کرد اضافه شده بود. مثل تموم لحظه های باور نکردنی عمرم هنوز باور نداشتم اونی که حالا صورتش درست مقابل صورتمه و داره به اوج لذت میرسه همون مرتضی ست که حتی حاضر نبودم باهاش هم کلام بشم چه برسه به همبستر!