راستش من انتهای جهان او نبودم. یعنی انتهای جهان هیچ کس نبودم. یک بار گفتم: «هیچ جاده ای روی زمین نیست که مقصدش من باشم یا حتی میانه راه تابلو زده باشن 10 کیلومتر مانده.» همین طور هاج و واج نگاه کرد که گفتم: «هیچ بن بستی نیست که انتهاش من باشم. هیچ تاکسی، اتوبوس یا مترویی نیست که در نهایت به من برسه. هیچ راننده ای، ناخدایی، خلبانی و حتی درشکه سواری نیست که مقصدی به اسم من رو بلد باشه.»
نمی دانست چه بگوید. یعنی داشت همین طور دنبال کلمه میگشت که گفتم: «هیچ آدمی برای من چیزی ننوشته. هیچ کس دلش نخواست اسمم رو بیاره توی یک جمله حتی، من حتی انتهای جهان تو هم نیستم.