سفری جذاب به دنیایی عجیب و وسواسی که عشق به کتاب گاهی می تواند به یک جذابیت مهلک تبدیل شود.
داستان ادبی بارتلت باعث می شود دوباره عاشق کتاب شوید.
حالا خود من در نمایشگاه نیویورک، با فکر این موضوعات توی سرم، گام بر می داشتم. مترصد دیدار برنامه ریزی شده ام با ساندرز در غرفه اش، و حین تماشای دور و اطراف با خودم می گفتم شاید یکی از همین آدم ها گیلکی باشد. نکند آن مرد مسن باشد که چند متر آن طرف تر دم پیشخانی چشمانش از کتابی جلدچرمی به رنگ سرخ آتشی به کتابی دیگر کمابیش با همان شکل و شمایل در رفت و آمد است؟ یا یکی از آن دو مرد کت وشلوارپوش که توی نخ یک کتاب معماری فرانسوی مربوط به قرن نوزدهم رفته اند و در گوشی با هم حرف می زنند؟ برایم سخت بود که بدون ظن و تردید به افراد نگاه کنم اما با کوشش فراوان راه بر تخیلاتم بستم و به اولین غرفة مدنظرم نزدیک شدم.
ساندرز با عجله میدود به طرف انتهای راهرو، از کنار چهار یا پنج غرفه می گذرد، توی راه به چند مجموعه دار تنه می زند، تا عاقبت میرسد به غرفه دوستش جان کریتون'. او که هنوز بهت زده است، لحظه ای می ایستد تا نفسش جا بیاید و سپس می گوید: «به گمانم همین الان گیلکی را دیدم.» کریتون در جواب می گوید: «باید استراحتی به خودت بدهی پیرمرد.» و دست دراز می کند تا آرام ضربه ای بر پشت او بزند. «داری دچار توهم می شوی.»
کتابی که کلی با نویسندهها و آثارشون آشناتون میکنه مخصوصا کسانی که کتاب خواندن پیش رو دارند 📚📖📒📕
یک گزارش بسیار جذاب از عاشقان کتاب