تصاویری گزنده از سرکوب و احساس گناه.
«باربا» استعداد ادبی مختص به خودش را دارد که از سنش فراتر است.
با نثری دقیق.
آن روز صبح مامان چهار بار تلفن کرده بود تا از دست دختری که از او مراقبت می کرد، گله کند و هر بار از دفعه ی قبل اندکی آشفته تر بود. بار آخر داشت به جلسه می رفت که مامان گیرش انداخت و او هم، با یک «بعدا بهت زنگ می زنم» مختصر و مفید، گوشی را قطع کرد.
وقتی به خانه مامان رسید، تنها چیزی که از هسمین به جا مانده بود، رد تند عطرش در هوا، تخت خوابی به هم ریخته، یک عالم شیشه محلول پاک کننده آرایش در حمام، و حوله ا با نقش یک چشم روی آن بود؛ چیزی شبیه یادگاری مقدس.
بعضی روزها وقتی قدم به آن خانه می گذاشت، باورش نمی شد روزگاری در آنجا زندگی می کرده و نوجوانی و جوانی اش را در آن اتاق و کنار همان مبلمان و وسایل گذرانده است.
آندرس باربا در این کتاب از روابط پرفرازو نشیب خانوادگی مادر و دو دختر خود سخن میگوید ، به غربت دختری اشاره میکند که هرگز در سایهی خانواده به امنیت عاطفی دست نمییابند - من این کتاب رو خیلی دوست داشتم