لوییس مارتین سانتوسدر سال 1962 رمان خود را با عنوان "وقت سکوت" ("زمان سکوت") منتشر کرد.
این رمان درباره یک دانشجوی پزشکی ، پدرو است که زندگی بسیار سختی را در محله ای فقیر نشین در مادرید می گذاراند. زندگی برای او هر روز یک چالش جدید برای او می آفریند. او مجبور است هر جور که شده خود را از این وضعیت نجات دهد.
حوادث او را مجبور به اعتراف به جرمی می کند که...
لوئیز مارتین سانتوس نویسنده کتاب «وقت سکوت»، پسر یک افسر نظامی ، در سال 1924 در لاراچ مراکش متولد شد و در سن سباستین ، در کشور باسک اسپانیا بزرگ شد ، جایی که بیشتر زندگی خود را در آنجا اقامت داشت.
وی هم روانپزشک عملی بود و هم نویسنده. کتاب و هم مقالاتی در مورد روانپزشکی نیز نوشته است. مارتین سانتوس که از نظر سیاسی نیز فعال بود ، به دلیل شرکت در حزب سوسیالیست ممنوعه اسپانیا چندین بار زندانی شد. در سال 1964 ، دو سال پس از آزادی ، در یک تصادف درگذشت. وقت سکوت ، همچنین نقطه عطفی در پیشرفت نثر معاصر اسپانیا است. این رمان رئالیسم اجتماعی اواخر دهه 1950 را به طرز فوق العاده ای با سبک تجربی نوشتن جریان سیال ذهن در آمیخته است.
تلفن زنگ می زد و صدایش را شنیده ام. گوشی را برداشته ام. صدای واضحی از گوشی شنیده ام.گوشی را کج گذاشته ام. گفته ام «آمادور.» با آن لب های کلفتش آمده گوشی را برداشته است. تصویر میکروسکوپ دوچشمی را می دیدم و به نظرم نمی رسید آنچه درون مادمی نگه دارنده می بینم مفهوم باشد. دو مرتبه نگاه کرده ام: بله، سرطانی است - اما لکه ی آبی پشت میتوز محو می شد. «آمادور، رشته ی این لامپ ها هم ذوب می شود. نه؛ سیم را لگد کرده است. «وصلش کن!» تلفنی حرف می زند. «آمادورا» بس فربه است و نیشش به لبخند باز. آرام حرف می زند، نگاه می کند، می بیندم. «تمام شد. » « دیگر تمام شد.» دیگر موش بی موش! نقاشی پرتره ی مرد ریشو، که هیچ چیز از چشمش پنهان نماند و مردم ایبری را از جهل عمومی شان در علم و دانش رهاند، جلو چشمم بی حرکت و به نگاهی نافذ بی موش آزمایشگاهی ماندن مان را نظاره می کند و...
با تبحر از تخم وترکه و دودمان موش هایی انتخاب شده است که کالبدشکافی شان کرده اند تا تومور کوچک کشاله ی ران شان را کشف کنند و علت مرگی اسرارآمیز و ناگهانی را که فقط موش ها را هلاک نمی کند، دخترهای بور میدل وستی ( ۷) را هم می کشد که بدن شان ضمن دوره ی بارداری مادران سوئدی تبار یا ساکسن تبارشان، دوره ی شیرخوارگی و نیز دوران مدرسه شان پروتئین فراوان جذب کرده است. هر چند زیبایند، ملال آورند اما کندذهن نیستند، چون نوروبلاست ها به درستی به محل مناسب کولونی شان اطراف مغز الکترونیکی جسم و لیپیدهای پیچیده منتقل شده است، مساله ای که حالا از آن بهره می برند تا میتوزها را در قصر شیشه ای شان بازشماری کنند. این هم از آن سویه ی نادر که بودجه ی ناچیز انستیتو خرجش شد و به سبب کمبود ویتامین از بین رفت. موش هایی که از موطن شان ایلی نوی آوردند و نر و ماده شان را از هم جدا کردند تا از مقاربت های اضافی و کنترل نشده شان جلوگیری شود و بارداری شان دقیق و منظم باشد.
سگ که نشاشد اسیر باری سنگین و رقت انگیز می شود، ترشحات بدنش را به عرق ریختن بیرون می دهد و عرقش بوناک می شود. چون فقط کف پاهایش عرق می کند، نفسش هم بوی گند می گیرد و زبان پهنش بیرون می افتد تا وسیله ی خروج مایعات از بدنش باشد. وقتی سگ را عمل کرده اند و به جای استخوان رانش پولی استیلن یا پولی وینیل گذاشته اند چنان عذابی می کشد که باید شکرگزار باشیم این جا خبری از باکره های رنگ پریده ی غیرسرطانی ترشیده ی در حسرت لذت آنگلوساکسن نیست که این صحنه را ببینند و درماندگی ارضانشده شان را سر انجمن حفاظت از حیوانات خالی کنند. اگر غیر از این بود این جا اصلا خبری از تحقیقات نبود، چون مقدماتی ترین و اساسی ترین ضروریات هم مهیا نیست. در ضمن احتمال تکرار حرکات ناشیانه ی آقای ریشو در برابر شاه والاقامت نیز نه فقط مثل حالا به کلی بعید می بود و منتفی می شد، بلکه به شدت خنده دار و مضحک می نمود.
شاهکار ! لحن و زبانی که ساخته بود تکرار نشدنی و کوبنده بود!