بلندپروازانه، کنایه آمیز، فلسفی و مشفقانه.
یکی از نویسندگانی که باید جایزه ی نوبل بگیرد، خابیر ماریاس است.
رمانی هیجان انگیز درباره ی بی وفایی و مردی اسیر شده توسط رازی مخوف.
«نمی دانم، احساس مهلک و مرگ آوری دارم، مخوف ترین حالت تهوع را دارم و آن را سراسر بدنم احساس می کنم.» بدنی که حالا کنار من بود، دست ها، دست هایی که همه چیز را لمس می کنند، دست هایی که دست دیگران را می فشارند، نوازش می کنند، یا حتی اعتصاب می کنند (نه منظوری نداشتم، آن اعتصاب یک اتفاق بود، به من نسبتش ندهید!)، گاهی اوقات دست ها به طور خودکار ادای نوازش را در می آورند، بدنی که ناگهان احساس ناخوشی می کند، ناخوشی ای که سراسر بدن انتشار می یابد، همان طور که خودش گفت: «احساس مهلکی دارم.»، منظور او لفظی نبود بلکه انگار با گفتنش معنای خاصی را در ذهنتان تداعی می کرد. او فکرش را هم نکرد که دارد می میرد، من هم فکرش را نکردم.
این اولین بار بود که پشت گردنش را که تا آن موقع هرگز ندیده بودم، دیدم. با موهایش که قدری بالا رفته بود (درست مثل نقاشی زن های قرن نوزدهمی) تا حدودی گوریده و عرق کرده؛ در حالی که دمای اتاق چندان گرم نبود، یک گردن قدیمی که با خطوط و رگه های سیاه موهایی به هم چسبیده، مثل خون نیمه خشک شده، شاید هم گل به یک طرف خم شده، مثل گردن کسی که در وان حمام سر خورده، اما فرصت داشته شیر آب را ببندد. همه ی این ها خیلی سریع اتفاق افتاده و هرگونه فرصتی برای انجام کار دیگری را گرفته بود. مجالی برای تماس با یک پزشک نبود (ساعت سه بامداد به کدام پزشک می توانید تلفن کنید؟ این روزها پزشکان شماره تلفن هایی را که از خانه تماس می گیرند حتی موقع ناهارشان هم پاسخ نمی دهند) یا تماس با یک همسایه (کدام همسایه؟ من هیچ کدامشان را نمی شناختم، من که در خانه ی خودمان نبودم و پیش از این که به عنوان مهمان به این خانه دعوت شوم، هیچ وقت در این خانه نبوده ام، در حالی که حالا مثل کسی که سرزده به خانه کسی رفته شناسایی می شدم).
اجبار تصمیم گرفتن و رفتار کردن بدون آگاهی لازم و نداشتن قدرت پیش بینی آنچه بعد رخ خواهد داد که همین بزرگ ترین و شایع ترین بدشانسی است. به طور کلی هر بیچارگی و درماندگی جزئی ای که درک می شود و هنوز هم هر روز، همه آن را تجربه می کنند. چیزی است که مجبورید به آن عادت کنید، برای همین کمتر به آن توجه می کنیم.
کلماتی بکار برده بود که ساده نبودن و یجورایی خیلی توصیف میکنه
کتاب جالب و خواندنی با پایانی شوکه کننده . فقط اینکه کمی نویسنده در بعضی جاها زیاده گویی داشت . ولی در کل به نظر بنده خوب بود .