یک رمان تاریخی عالی.
با بینش و احساسی مسحورکننده.
اثری بسیار رضایت بخش.
اعتماد به نفس کاذبی که داشتم، شروع به فرو پاشیدن کرد. ترس جای آن را گرفت. می دانستم اگر کم می آوردم و مثل آن «کلارا کلی» که وانمود می کردم هستم، به چشمان خانم «سیلی» نگاه نمی کردم، این فرصت را از دست می دادم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «خانم سیلی، خیلی معذرت می خواهم که با این وضعیت اسفناک به منزل شما آمده ام. می دانم در مورد سختی سفر و تأثیرات آن روی لباس هایم به شما توضیح داده ام اما می دانم این بهانه خوبی برای شرایط نامناسبم نیست، مخصوصا این که آمده ام پیش شما.» به اطراف اتاق نشیمن خانم «سیلی» نگریستم، با کمال تعجب نسبت به سیاهی شهری که در آن ساکن بود، خانه مرتبی داشت.
خانم «سیلی» به خودش افتخار می کرد، برای این که کار خدمه اش خوب بود و نیز به این خاطر که برای هر کس، معرفی نامه ای کتبی داشت که آن را «ویژگی ها» می نامید. «کلارا کلی» واقعی حتما ویژگی های درجه یک داشت که اکنون به خاطر لباس های من به خطر افتاده بود.
در کل بد نبود. تلاش کلارا برای خانواده ش قابل تحسین بود. اگر بعد از اینکه خانواده ش به آمریکا آمدند پیش اندرو میرفت واقعیت رو بهش میگفت, داستان قشنگتر میشد، اندور شخصیت همین کلارا کلی که ندیمه مادرش شده بود رو دوست داشت. خلاقیت نویسنده در خلق شخصیت کلارا، جالب بود که با شخصیت واقعی اندرو داستان پیش میرفت. رویدادهای تاریخی داستان هم قابل توجه بود. اینکه آخرش فهمیدم داستان تقریبا واقعی بوده خیلی برام الهام بخش بود، #معرفی_کتاب_با_ایران_کتاب
کلارا دختری مهاجر که خدمتکار خانواده کارنگی میشه و رابطه عاطفی بین اون و اندرو کارنگی شکل میگیره. وقتی فهمیدم خانواده کارنگی واقعیان ولی کلارا ساخته ذهن نویسنده و در واقع نویسنده فقط یک فمنیسته که میخواد حتی وقتی هیچ زنی در یک داستان وجود نداره، کلیشه "پشت هر مرد موفق یک زنه" رو پیاده کنه، داستان شدیدا از چشمم افتاد. شاید بشه یک نوع فنفیکشن خطابش کرد؟ یک فنفیکشن با یک مریسو. دختری که با اینکه تحصیلات نداره شدیدا باهوشه و همزمان خیلی مهربون و کاردرسته و مرد پولدار داستان یک دل نه صد دل عاشقش میشه و وقتی تبدیل به ثروتمندترین مرد دنیا میشه، ایشون رو دلیل موفقیتش میدونه! قلم نویسنده بد نبود، لااقل با وجود روند یکنواخت داستان، حوصله رو سر نمیبرد. حسسازی متوسطه و فضاسازی خوب، اما شخصیتپردازی واقعا داغونه. رابطه احساسی بین کلارا و اندرو جز شیفتگی شدید اندرو بهش، چیزی نداره و اصلا نمیشه عاشقانه خطابش کرد. همون فنفیکشن مریسومحور، مناسبتره. مریسوی بدبختی که با وجود هوش زیاد، به خاطر خانواده بدبختش، قربانیه، اما باعث موفقیت پولدارترین مرد جهان میشه. واو، چقدر خاص... خود داستان هم جز اون، کلیشه خالصه. دختری که اشتباهی خدمتکار خانواده پولدار میشه و دل مرد پولدار داستان رو میبره. پایانبندی هم که... اصلا بیخیالش. در کل کتاب خوبی محسوب نمیشه و فانتزیهای یک فمنیست همراه با یک عالمه کلیشهست. ترجمه بد نبود اما دیالوگها خیلی خشک ترجمه شدن. ۱.۵/۵
ممنون بابت توضیحات، از خرید بیهودهاش منصرف شدم.