درباره ی سرنوشت «جان فانته» و دلایل مهجور ماندنش بسیار خوانده و شنیده ایم. برای بسیاری همین که «چارلز بوکوفسکی» او را خدای خود خوانده است، کفایت می کند. اما فقط همین تمجید بوکوفسکی نیست که فانته را در چنین جایگاهی نشانده است. جان فانته ی بداقبال که هیچ گاه در زمان حیاتش آن چنان قدر ندید و طعم زندگی خوب را نچشید، در قریب به چهل سال اخیر و درست پس از مرگش، بی وقفه آثارش تجدید چاپ شدند و نوشته های منتشر نشده اش یکی یکی به زیر چاپ رفتند. کتاب «تا بهار صبر کن، باندینی» یکی از چهار رمان فانته با محوریت زندگی شخصیتی ست به نام «آرتورو باندینی». رمانی که مانند «از غبار بپرس»، «رویاهایی از بانکر هیل» و «جاده لس آنجلس»، همه ی مختصات زندگی آمریکایی در حد فاصل دهه های 1920 تا 1970 را در خود جای داده است و علاوه بر این، طنز خاص و بی پروا و لحن تند آن نیز به همان قوت و کیفیتی ست که نویسندگان آمریکایی بسیاری خودشان را متاثر از او می دانند. جان فانته معتقد بود بی شک بهترین نویسنده ی آمریکایی دوران خودش است، چون هرچه نوشته تا ابد جاودان خواهند ماند! مثل همین کتاب «تا بهار صبر کن، باندینی» که آغازگر ماجراهای آرتوروست، همو که انگار همین امروز هم، به واسطه ی حیات ابدی اش در کتاب های فانته، در حال پرسه زدن در خیابان ها و گذرهای لس آنجلس است.
کتاب تا بهار صبر کن، باندینی