از غم نفس های به شماره افتاده، ناتوان تر از دیروز و در انتظار طلوعی دیگر، خیره در سکوت ثانیه ها، غربت تلخ انتظار را مزه مزه می کند. انتظاری کشنده با دردی که میان روح موج می زند و در تن می آمیزد.
روزی همه خواهیم رفت؛ همه حتی آن هایی که سخت مشغول زندگی اند؛ و تعداد محدودی ماندگار می شوند. همان هایی که نفس می بخشند، زندگی می دهند و وسیله می شوند برای جان بخشیدن.
چشم هایی که نگاه کودکی را ستاره باران می کنند.
قلبی که با هر تپش میان سینه ی دخترکی می نشیند که از قلب فقط مچاله شدنش را به خاطر داشته نه تند شدن ضربانش را به وقت هیجان های خاص دخترانه.
کلیه هایی که نجات بخش جوانی می شوند که از متصل شدن هفتگی به دستگاه تصفیه ی خون جان بر لبش رسیده؛ و ریه هایی که نفس تازه ای می شوند در قفسه ی سینه ی تازه دامادی ازنفس افتاده.
بعضی ها با یادی که با هر نگاه، با هر تپش، با هر جریان خون و با هر نفس یاد می شوند. آن ها همیشه ماندگار و زنده اند.