- الو؟
- سلام، حالت خوبه؟
- متشکرم. شما خوب هستین؟
- مرسی، تو چه طوری؟
نشناختمش، ولی لحن آشنا و صمیمیش مرا به شک می انداخت. فکر کردم اگر بی مقدمه قطع کنم و شخص پشت خط آشنا باشد صورت خوشی ندارد.
- ممنون، ببخشید به جا نمیارم؟
- می خواستم چند لحظه وقتتونو بگیرم.
بدون درنگ گوشی را گذاشتم.
و زنگ تلفن بلافاصله به صدا درآمد، گوشی را برداشتم و قطع کردم. شاید بیش از ده بار پشت هم همین کار را کردم، بالاخره تصمیم گرفتم بگذارم آن قدر زنگ بزند تا خسته شود.
روز بعد امتحان سختی داشتم و سرم خیلی شلوغ بود. دوباره مشغول مطالعه شدم. ولی خسته نمی شد، پانزده بار، بیست بار، هر بار ده پانزده زنگ تا قطع کند و دوباره از سر نو، هر بار فکر می کردم این آخرین بار است و سعی می کردم تمرکز کنم، ولی تلفن هایش تمامی نداشت. بالاخره از کوره در رفتم، نمی دانم تماس چندم بود که با عصبانیّت گوشی را برداشتم و با لحن تندی گفتم: «بله؟»