«فقط چند جمله و یک عالمه اشک و سکوت. نمیدونم کی باید تموم بشه این درد دوری .کیفم رو برداشتم و از مطب بیرون آمدم. صدای کوروش رو شنیدم، صدام می کرد، نمی خواستم اشک هامو ببینه. تو خیابون سکوت بود و سکوت. نه، نه همهمه بود و بوق ماشین و صدای داد و من که بی خیال رد می شدم. صدای زن دستفروش مرد دوره گرد. چقدر صدا سرم داره منفجر میشه. رو نیمکت پارک می شینم و سرم رو میون دست هام می گیرم و هوای یخ زده ی دی ماه رو با ولع تا عمق سینه بالا می کشم و سوزش دردناکی که این سرمای ناگهانی به ریه هام تحمیل می کنه. دست های یخ زدم رو میون دهان و بینیم می گیرم و نفسمو هااا می کنم رو انگشتای مچاله شده ام و چشم هام بسته میشن و بی هیچ اراده ای پرت می شم به خاطرات. آخ که چقدر دلم برات تنگ شده آرش. برای اون چشم های قهوه ای و نگاه مهربونت. تا بودی حس نمی کردم یتیمم بی کسم. من بودم و تو و یک دنیای بزرگ. درس می خوندی و کار می کردی. دست های سیاهت و بوی روغن لباست با نگاه شیطونت همخونی نداشت. نمیدونم چرا نمی فهمیدم تو هم احتیاج به تکیه گاه داری. کار کردی زحمت کشیدی تا درس بخونم و خوندم ، تو هم همت کردی پزشکی تو بهترین دانشگاه با رتبه ی عالی. وقتی برای درس خوندن از من جدا شدی باهات قهر کردم یادته؟ داشتی می رفتی و من حتی در اتاقمو روت باز نکردم. سال آخر بودی که بهم گفتی می خوای با ساقی ازدواج کنی داشتم دیوونه می شدم تو برادر من بودی باید تا آخر کنارم می موندی و حالا می خواستی با ساقی ازدواج کنی و تنهام بگذاری. نه نمی تونستم تحمل کنم زنی توی زندگی تو باشه غیر از من. مگه تو بهم نمی گفتی من فوق العاده ام که کسی مثل من نیست نمی گفتی با همه فرق دارم؟ تو گفتی من واسه تو کافیم تا همه دنیا رو داشته باشی. تو برادر من بودی دوستم بودی همه کسم بودی ولی این رو نمی فهمیدی که من عاشقت شده بودم یه عشق خاص نه خواهرانه نه عاشقانه، من مرید تو بودم.»