دختر تو چه قدر ذهنت منحرفه. حتما خودت این تیپی هستی. شنیدی می گن کافر همه را به کیش خود پندارد. ترانه در سکوت غرق تفکر شد. سارا با لحن پرشیطنتی گفت: چیه داری می گردی یه حرفی دیگه برای گفتن پیدا کنی؟ ترانه خنده ای به لب آورد. سارا از اخلاقت خوشم اومده، درست مثل خودم می مونی، می دونی کی حرفی شوخیه و کی جدی. لحظاتی به سکوت گذشت. هر دو خود را به دست باد سپردند، گویا خاطرات کودکی شان را مرور میکردند. بعد از لحظاتی ترانه ادامه داد: آخه من موندم یه دکتر چه طور با قطار درجه دو سفر می کنه؟ این برام شده معمّا! سارا زیرکانه به او خیره شد. پس بفرمائید سرکار خانم، خودش گلوش پیش آقای دکتر گیر کرده و قصد به تور زدنش رو داره، منو بهونه قرار داده. ترانه با بی خیالی شانه هایش را بالا انداخت. مگه قحطی دکتر اومده، وقتی خودم وکیل شدم دکترها به خاطرم سر و دست می شکنند، فقط کافیه چند سالی صبر کنم تا درسم تموم بشه. سارا آرام خندید. پس دانشجوی حقوق هستی؟ ترانه با شیطنت جواب داد: با اجازه سرکار علیه! سارا که احساس سرما بدنش را به مورمور انداخت بود با لبخند سرش را برای ترانه جنباند و گفت: - هوا خیلی سرده، بهتره برگردیم داخل کوپه. با حرف های ترانه حالا سارا بیشتر حواسش به سمت سپهر کشیده شده بود در حالی که تلاش می کرد عنان اختیار نگاهش را به دست دل نسپارد روی صندلی اش نشست. ترانه هم در حالی که زیر لب می خندید کنارش جا گرفت. سارا زیر لب نجوا کرد: ای شیطون بلا! حواست به همه جا هست.