کتاب "آدم تو کجا بودی؟" نوشته "هانریش بل" آلمانی است که اولین رمان ضد جنگ او نیز میباشد.داستان "هاینرین بل" قهرمانی ندارد و فردی به نام "فاین هالس" از شخصیت های اصلی داستان است اما تمام ماجرا حول او نمی چرخد.در واقع میتوان گفت که او ناظری است بر مصیبت های جنگ که در سناریو های مختلف حضور دارد.
داستان ضد جنگ "آدم تو کجا بودی؟"،حکایاتی از سربازان جنگی،مردم جنگ زده فرمانده های دل مرده و این چنین تلخی هایی از جنگ جهانی دوم را روایت میکند که این روحیه جنگ ستیزه "هانریش بل" به شما منتقل میشود.
"هایریش بل" با تصویر سازی های زیبایش حسی که را که میتوان از جنگ داشت را به خواننده انتقال میدهد،آنچنان که در همان جنگ حضور داشته است.
در این فضای نسبتا تیره در میان این جنگ،حضور عشق و درد های آن از ویژگی های دیگر این قصه است که این عاشقانه ها جذابیت هایی بسیاری را به داستان داده است.
دای شلیک گلوله هفتم به گوشش خورد . و پیش از انفجار آن ، فریادی سر داد ، فریاد بلندی که چند ثانیه طول کشید . و او ناگهان فهمید که مردن ساده ترین کار نیست .
سپس کاغذ آب نبات را باز کرد و آب نباتی دردهانش نهاد. هنگامی که مزه ی ترش و مصنوعی آن را دردهان احساس کرد آب دهانش راه افتاد و اولین موج تلخ و شیرین را قورت داد، ناگهان صدای خمپاره ای شنید. خمپاره هایی که ساعت ها از خط دوردست جبهه ی مقابل به سوی آن ها پرتاب شده و از بالای سرشان پرواز کرده، در هوا موج زده، می غریدند و مثل جعبه هایی که خوب میخ کوبی نشده باشند با تکانی شدید پشت سرشان ازهم پاشیده و سروصدایی به پا می کردند. دومین توپ ها جلوی آن ها بافاصله ای نه چندان زیاد به زمین می خوردند، توپ هایی شنی همچون قارچ هایی متلاشی شده بر تیرگی روشن آسمان شرق نقش بسته و او به یاد می آورد که پشت سرشان تاریکی بسته و جلوی شان اندک روشنایی بود. او صدای سومین بمباران را می شنود؛ به ظاهر کسی میان آن ها با پتکی بر تخته های چوبین می کوفت؛ سروصدایی می کرد و چوب ها را تکه تکه کرده و نزدیک می شد، خطرناک بود. کثافت و بوی دود گوگرد روی زمین راه افتاده و وقتی که خودش را روی زمین پرت کرده، به این طرف و آن طرف می انداخت و سرش را در هر چاله ی عمیقی که پیدا می شد فرومی کرد، می شنید که چگونه فرمان دهان به دهان می گشت: «آماده برای یورش»، این زمزمه از سمت راست آمد و همچون وزوزی از برابر آنان همانند نخ فیوز دینامیتی که به ظاهر در سمت چپ آتش می گیرد، ساکت و خطرناک گذشت و وقتی خشابش را جلو کشید تا برجایش محکم کند چیزی در کنار او به زمین خورد و منفجر شد، به ظاهر کسی زیردستش ضربه ای زده بود و حسابی بازوانش را می کشید، دست چپ او در گرمایی مرطوب غرق شده، صورتش را از لجن زار به درآورد و فریاد کشید: من زخمی شده ام. خودش نمی شنید که چه چیز را فریاد می کشد، فقط صدایی را شنید که می گفت: کود اسب. صدایی خیلی دور، مثل صدایی که از پس شیشه ی ضخیمی او را جدا می کرد، خیلی نزدیک و همچنان دور می شنید که می گفت: کود اسب. صدایی آهسته و خوددار و دور و گرفته که می گفت: کود اسب جناب سروان، بله قربان. بعد همه چیز کاملا ساکت شد و صدا گفت: من صدای جناب سروان را می شنوم. همه چیز ساکت بود فقط در دوردست ها صدای قل قلی می آمد که آرام جوشیده و پف می کرد گویی آبی از قابلمه بیرون زده باشد. سپس به یاد آورد که چشمانش را بسته، چشمانش را گشود، سر سروان را دید و حال صدا بلندتر به گوش می رسید، سر پشت چارچوب پنجره ای کثیف و تیره قرار داشت و صورت سروان خسته، اصلاح نشده و عبوس می نمود، چشمانش بسته بودند و حال سه بار پشت سر هم با مکثی کوتاه در بین آن گفت: اطاعت جناب سرهنگ.
در این مطلب قصد داریم به تعدادی از کتاب های کلاسیک کوتاه بپردازیم که انتخاب هایی عالی برای ورود به جهان آثار کلاسیک به شمار می آیند.
جایگاه هاینریش بُل در ادبیات آلمان بسیار برجسته و بینظیر است به طوری که اغلب منتقدان معتقدند که به تجدید حیات ادبیات آلمانی کمک کرده است.
وقتی که آثار کلاسیک را مطالعه می کنید، در واقع در حال خواندن کتاب هایی هستید که نقشی اساسی در شکل گیری چگونگی نوشتن و خواندن ما در عصر حاضر داشته اند
هاینریش بل، یکی از محبوب ترین و پر کار ترین نویسندگان آلمانی، به عنوان روایت گر زندگی در جمهوری فدرال آلمان به شهرت بین المللی رسید و در سال 1972، موفق به کسب جایزه ی نوبل ادبیات شد.
"آدم کجا بودی" از نشر نگاه، قطعش رقعی هست یا پالتویی؟ آخه من چند جای دیگه دیده بودم که همین نسخه رو گذاشته بودن «رقعی»
ابعادِ قطعِ «پالتوییِ بزرگ» خیلی به قطع «رقعی» نزدیکه. بعضی از سایتهای فروش کتاب، برای قطع «پالتویی بزرگ»، از واژۀ «رقعی» استفاده میکنند. این موضوع در مورد قطعِ «رُبعی» هم صادقه. مثلاً کتابهای نشر ماهی که تحت عنوانِ قطع «جیبی» شناخته میشن، در واقع قطع «رُبعی» هستند.