کتابی خارق العاده و اثری کم نظیر در ادبیات.
یک موفقیت هنری بزرگ و کم نظیر.
شناخته شده ترین رمان ویلا کاتر، داستانی حماسی و به گونه ای اسطوره ای.
وقتی صبح از محل اتراق شب قبل شان حرکت می کردند، اوسابیو به دقت تمام آثار حضورشان در آن جا را از زمین پاک کرد: باقی مانده آتش و غذاهایشان را در گودالی دفن کرد،سنگهایی را که روی هم گذاشته بودند پراکنده کرد... از آن جا که جاسینتو هم همیشه همین کار را میکرد، اسقف به این نتیجه رسید که همان طور که سفید پوستها عادت دارند هرجا می روند اثر و یادگاری از خودشان باقی بگذارند، سرخپوستها هم رسم دارند که وقتی از جایی می گذرند هرگز اثری نگذارند و طبیعت آن را برهم نزنند.
در بعدازظهر پاییزی 1851، مردی سوار اسب و با قاطر باربری دنبالش، در میان پهنه ی خشک دشت های مرکز نیومکزیکو در حرکت بود. مرد راه گم کرده بود و با کمک قطب نما و حدس و گمان، دنبال مسیر می گشت. مشکل این بود که منظره ی دشت را از هر سو که نگاه می کرد، نشانه ی خاصی نمی یافت یا درواقع آن قدر پر از مناظر و نشانه های یکسان و شبیه هم بود که چندان کمکی به یافتن مسیر نمی کرد. تا جایی که چشم کار می کرد در هر دو سویش، دشت سرتاسر پر بود از تپه های شنی سرخ رنگ، که خیلی شبیه کومه های کاه و علف می زد. چه کسی باور می کرد که این همه تپه های یک شکل و یک اندازه در دنیا وجود داشته باشد. از اول صبح در میان چنین مناظری سواری کرده بود و هیچ تغییری در اطرافش نمی دید. گویی که هم چنان سرجای خودش ایستاده باشد...
پیرمرد لبخندی زد و گفت: «من نباید به خاطر یک سرماخوردگی بمیرم، پسرم. دلیل مرگ من باید سپری شدن زندگی ام باشد.»
وقتی که آثار کلاسیک را مطالعه می کنید، در واقع در حال خواندن کتاب هایی هستید که نقشی اساسی در شکل گیری چگونگی نوشتن و خواندن ما در عصر حاضر داشته اند