-سام واقعی با یه هیولا یا ببر متفاوته. سام واقعی یه پسره که می تونست مادر داشتن رو دوست داشته باشه. شناختن مادرش رو. دوست داشتن مادرش رو دوست داشته باشه. سام واقعی یه نوجوانه که از مادر ورتلا طلب محبت می کرد. سام واقعی یه مرد مهربون و حساسه که یه حیوون وحشی رو به عنوان الگو برای محافظت از خودش ساخته. تو همه این کارها رو کردی واسه رنج نبردن. سام. ولی بهتر بود که رنج می بردی.
لب های سام می لرزیدند.
-چندین مرتبه، تو خواستی به انسانیت پشت کنی، سام، واسه اینکه تو اون جا، جای خودت رو پیدا نمی کردی. واسه اینکه خیال می کردی که اون تو رو نمی خواد. تو صبر نداشتی سام. این طوری می شه. تقصیر تو به این برمی گرده. تو اعتماد نداشتی سام. این به تو تعلق نداره. برگرد به این لحظات. برگرد به این تصمیم هایی که عجولانه گرفتی: دیگه اعتماد نکردن به عشق زنها و منتظر رضایت دخترها نشدن و از ببر تقلید کردن. بعد برگرد به قبل از اون لحظات: به معصومیت ات و شکنندگی ات و خلوص ات. تو اونجا یه سام کاملا متفاوت رو پیدا می کنی. کسی که طور دیگه ای تصمیم گرفته. کسی که پانزده زن رو نکشته. کسی که تو ندامتگاه نپوسیده.
همیشه بهم گفتی که هیتلر، هذیان نژادپرستی و ایدئولوژی فاشیستی اش رو تایید نمی کنی. همیشه بهم گفتی که از یهودستیزی تنفر داشتی، با کینه نسبت به کمونیستم مخالف بودی و خودت رو عضو نژاد برتر نمی دونستی. همیشه بهم گفتی که از سر اجبار نبرد کرده بودی نه به خاطر باورت، چون تو به ملتی که در جنگ بود تعلق داشتی. درسته. بهم اطمینان داده بودی که همیشه به عنوان یه آلمانی جنگیدی نه به عنوان نازی! دقیقا. و حالا می بینم که عضو یه گروه نئونازی هستی! امروز! شصت سال بعد، هنوز با این کثافت ها دم خوری؟