اینشتین: خب؟ از نمایش حظ کردین؟ ولگرد: محشر بود. قایق بادبانی، نور خیره کننده ی روی دریاچه، خط سرعت تون روی آب... اقلا پنج باری فکر کردم که الانه که چپ کنین. اینشتین: عجب، متشکرم... اقلا بی خود خودم رو به زحمت ننداختم. ولگرد: چون از پس این کار بر می آین. اینشتین: چکار؟ خوابوندن بادبانم روی امواج یا برگردوندن بدنه ش؟ ولگرد: این که به ورزشی علاقه مند باشین که درش همون قدر استعداد دارین که فیل برای رقص. من اگه انقدر دست و پا چلفتی بودم ول می کردم. اینشتین: سال هاست دارم کشتیرانی می کنم. ولگرد: عجب... اینشتین: از این که چیزی در برابرم مقاومت کنه لذت می برم. ولگرد: در این صورت انتخابتون درست بوده. با بادبون حوصله تون سر نمی ره. اینشتین: شکستن امواج آسوده ام می کنه. مثل نواختن ویولون.
در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.
برای من نمایشنامه خیلی جالبی بود ، نمایشنامه ای کوتاه که تقریبا میشود گفت که فقط دو کاراکتر دارد ( ولگرد و اینشتین ) (البته یه افسر اف بی ای هم خیلی مختصر شرکت میکنه در نمایش) که ریتم خیلی کشنده و سریعی ای داره و با ضرباهنگش باعث میشه کتاب رو یک سره بخونین ، در نمایشنامه قصد داره از طرف نویسنده ما با برخی از افکارات و منطقهای اینشتین مخصوصا در مورد جنگهای جهانی ، یا بمب اتم و صلح طلبی آشنا کنه . تو این نمایشنامه دنبال پایان بندی و انتهای ماجرا نباشین و از خود مکالمات در حین خوندنشون لذت ببرید . من که پیشنهاد میکنم . با ترجمه شهلا حائری خوندم و خوب بود مشکلی نداشت .
فوق العادس
در این نمایشنامه به خوبی کشمکش اخلاقی انیشتین با خودش در ارتباط با ساختن بمب اتم و اثرات هولناک آن در جهان به خوبی مطرح میشه. روایت طنزگونه کتاب در بیان مسائل مهم و فلسفی، خواندن کتاب را لذت بخش ساخته.