اغلب ما در پرسشگری مهارتی نیافته ایم. ما جهان را آن گونه که به ما معرفی می شود می پذیریم. وقتی هم که می پرسیم پرسشمان مبهم، سطحی و چندپهلو است. پرسش های ما اغلب پرسش هایی نیستند که جستجوی گسترده و پردوام پاسخ را در ما برانگیزند؛ اما تا در پرسیدن و تداوم آن توانمند نشویم حتی اگر اطلاعاتی در زمینه ای داشته باشیم فقط آگاهی ای داریم که در ذهنمان به «خاطره» تبدیل می شود. ذهن ما صندوقچه اطلاعات و آگاهی هایی است که «مالک» آن هاییم؛ اما نمی دانیم با آن ها چه می توانیم بکنیم. آگاهی وقتی از تبدیل شدن به خاطره در امان می ماند که پیوسته پرسش برانگیزد و خودش نیز به پرسش گرفته شود. سترونی ما، در درجه نخست، ناشی از ناپرسشگری ما است.
برای اینکه بدانیم به داوری و عقیده ای می توانیم اعتماد کرده یا باید به آن تردید کنیم مهم ترین عامل، پرسشگری است. می پرسیم: «دلایل منطقی چنین نظری چیست؟» یا «به اتکای چه تعبیر و تفسیرهایی از مفروضات چنین ادعا یا نتیجه ای مطرح می شود؟» یا «انگیزه های چنین داوری ای چیست اند؟» یا «آیا در مورد این موضوع می توان به نظر و داوری دیگری رسید؟» و … . اگر بتوانیم به چنین پرسش هایی پاسخ منطقی دهیم می توانیم به نتایجی در مورد قبول یا رد آن ها برسیم؛ اما اگر نتوانیم چنین پاسخ هایی بیابیم تردید می کنیم. شک و تردید نسبت به نظر و عقیده ای از پرسشی برانگیخته می شود که پاسخ متقن و منطقی ای ندارد یا فرد هنوز نتوانسته به آن برسد.
برای اینکه بدانیم به داوری و عقیده ای می توانیم اعتماد کرده یا باید به آن تردید کنیم مهم ترین عامل، پرسشگری است. می پرسیم: «دلایل منطقی چنین نظری چیست؟» یا «به اتکای چه تعبیر و تفسیرهایی از مفروضات چنین ادعا یا نتیجه ای مطرح می شود؟» یا «انگیزه های چنین داوری ای چیست اند؟» یا «آیا در مورد این موضوع می توان به نظر و داوری دیگری رسید؟» و … . اگر بتوانیم به چنین پرسش هایی پاسخ منطقی دهیم می توانیم به نتایجی در مورد قبول یا رد آن ها برسیم؛ اما اگر نتوانیم چنین پاسخ هایی بیابیم تردید می کنیم. شک و تردید نسبت به نظر و عقیده ای از پرسشی برانگیخته می شود که پاسخ متقن و منطقی ای ندارد یا فرد هنوز نتوانسته به آن برسد.