اثری جذاب و رضایت بخش از نویسنده ای شایان توجه.
یک اثر «نئو-نوآر» ارزشمند با داستانی مهیج.
با غافلگیری های متعددی که به شکلی باورپذیر ارائه می شوند.
زن می دوید. یک لنگه کفش، با برق خون چسبناک بر پاها. نفس-زنان در سوز سرما تا حد توان تند می دوید، ولی بچه بیش از پیش در شکمش سنگینی می کرد. پیکاپ داشت نزدیک و نزدیک تر می شد و صدایش بلند و کرکننده. آنطور که «آدلمو» گفته بود، اینجا باید به رودی می رسید. «از رودخونه که رد بشیم، دیگه جامون امنه.» التماس صحرا را می گفت که رودی یا بلند و پستی پیش پایش بگذارد؛ هرچه، هرچه که راه پیکاپ را سد کند. ولی جز برهوت هیچ نبود.
دست خودش نبود. مدام برمی گشت پشت سرش را می پایید. پایش بین دو سنگ گیر کرد و قوزکش پیچید و محکم به پهلو زمین خورد. همان لحظه فهمید کار تمام است. همانجا دراز به دراز افتاد و بر خود لرزید.
پیکاپ داشت می رسید و پشت سرش گرد و خاک مثل گردباد، موج برمی داشت. می دانست باید برخیزد، اما تنش یاری نمی کرد. درد بیش از آن بود، سرما بیش از آن بود و خستگی بیش از آن بود که بتواند. کرخت بود و جز جراحتی میان پایش و درد قوزک پیچ خورده اش، دیگر هیچ حس نمی کرد.
داستانش تو این کتاب تموم میشه؟
مطمینم هیچ کس از خوندن این کتاب پشیمون نمیشه، یک داستان ساده اما بسیار پرکشش و قلم صمیمی نویسنده و ترجمه خوب
کتابی بی نظیر، با جزئیاتی کامل و واضح. شخصیت کوزوکه ایواتا تکرار نشدنی و نابه. واقعا لازمه همه کتابهای نیکولاس اوبرگان رو بخونند:))