پسر کوچولو دست دریک را گرفت و برد وسط دهکده و جلوی یک ساختمان چهارگوش ایستاد و گفت: «بفرما! می توانی این ساختمان قدیمی را آتش بزنی!» -اما این جا کجاست؟ پسر کوچولو کمی با خجالت گفت: «راستش، این جا مدرسه ی من است. آخه، دیشب مشق هایم را ننوشتم. اگر مدرسه ام را آتش بزنی، خوبی ات را تلافی می کنم.» اژدها گفت: «می فهمم.» اما او در عمرش هیچوقت به مدرسه نرفته بود و زیاد هم مطمئن نبود که حرف پسر کوچولو را خوب فهمیده باشد.