شب گذشته خوابی دیدم. یا بایستی بگویم یک کابوس؟ کابوس چیزی است که از ضمیر نیمه آگاه برمی خیزد و به درون ضمیر آگاه می رود و انباشته از شوک و ناخوشایندی است تا ما را تنبیه کند یا بترساند. اما آن چه که شب گذشته برایم پیش آمد یک پیش آگاهی با خوشبختی دیوانگی بود. اگر به آن، چون کابوس می اندیشم به این خاطر است که به وارونه ی خواب های عادی، که در سایه برمی خیزند و سقوط می کنند، این یکی ژرف و روشن بود و به جای کمرنگ شدن، هنوز با من است. بنظرم رسید که آخرین دژ دشمن سقوط کرده بود. پیرزن - که از زمان کودکی ام هر روز بیش از پیش از او نفرت داشتم - مرده بود. با چشمان خود او را دیدم که در جعبه ای چوبین حبس گردید و به درون سوراخی در زمین پوشیده از آهک افکنده شد. من در گورستان با گروهی از مردم تیره رنگ گریان بودم که چهره ی هیچ یک از آنان - مگر چهره ی الیزابت، نیمه در آغوش گرفته در کنارم - را به روشنی نمی دیدم. آیا این خواب از ملاقات بدخواهانه ی دیروز هر دوی آنان با من ناشی می شد؟
بسیاری از افراد اعتقاد دارند که برای شروع درک نگرش های گاها متضاد «فردریش نیچه»، مخاطبین باید آثار او را از ابتدا تا انتها به ترتیب زمان انتشار مطالعه کنند
نیچه معتقد بود که اصلی ترین کارکرد فلسفه، آموختن یک چیز به انسان است: «چگونه به آن کسی که هستیم، تبدیل شویم.»