من با حیرت به بیابان برهوتی که اطراف ما را فرا گرفته بود، نگریستم . آیا پیرمرد حقیقت را می گفت ؟! یا این که دیوانه ی خیالبافی بود که تصوّراتی برای خود می پرداخت ؟ پیرمرد که انگار ذهنم را خوانده بود زمزمه کرد: اینجا را بر تو ظاهر خواهم ساخت تا بدانی که هیچ چیز نمی دانی ! و عصای سیاهش را که هفت گره ی پیچ در پیچ بر چوب خود داشت بالا برد و چرخی داد و به سوی تپّه ی بزرگ ، نگاه داشت . با تعجّب به حرکات جادوگر نگریستم . صدای همان نجوای مرموز بر فراز شن زار دوباره در گوشم پیچید که با زبانی نامفهوم امّا پرطنین ، چیزی را زمزمه می کرد! جادوگر، چشمانش را بست و عصایش را به سوی تپّه پرتاب کرد. عصا در شن ها فرو رفت و لحظه ای بعد درست از نقطه ای که عصا فرو رفته بود، شن ها باز شدند! بله ! شن ، نرم و آهسته ، از لبه ی شکافی که باز و بازتر می شد، فروریخت ، تا این که دهانه ی ورودی یک کاخ در برابر ما آشکار شد! پیرمرد، عصایش را برداشت و به من اشاره کرد تا به دنبالش وارد کاخ شوم . چنین کردم و لحظه ای بعد درون یک تالار با شکوه که سراسر از طلا بود، پا نهادیم ! پیرمرد، خنده کنان پیش رفت و گفت : اینجا کاخ پادشاهی بوده است که بر شهری که گفتم حکومت می کرد. آن زمانها اینجا بیابان نبود، بلکه جنگلی انبوه در کنار دریایی بی انتها محسوب می شد و در آبادانی ، شکوهمندترین شهر تمام جهان بود!
آیا کودک شما هر روز مطالعه می کند، نه به خاطر این که مجبور است، بلکه چون خودش دوست دارد؟
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟